جملاتی از کاربرد کلمه قلقلی
صراحیی که دم صبح قلقلی دارد چو بلبلی است که مد نظر گلی دارد
بار شکوهپیمایی بر دل پر افتادهست تا تهی نمیگردد شیشه قلقلی دارد
کوزه یی چون زنند در دریا قلقلی زان می شود پیدا
مطربا فرمان من بشنو روان گو یک دو صوت چون زحلق شیشه از هر سو برآمد قلقلی
فرض صبحم گر قضا گردد صبوحی کی شود چارقل خوانم تمام شب به عشق قلقلی
گرچه از یک خم می بیرنگ وحدت می کشند در خرابات مغان هر شیشه ای را قلقلی است
به هزار شیشه زین بزم سر و برگ قلقلی نیست ز شکست دل سلامی به ترنگ میفرستم
قلقلی راهزنگوش شد و هوش نماند ورنه صد رنگ نوا داشت خروش مینا