قلقلی

معنی کلمه قلقلی در لغت نامه دهخدا

قلقلی. [ ق ِ ق ِ ] ( ص نسبی ) مدور و خرد.
- کوفته قلقلی ؛ کوفته خرد چندِ گردکانی که بیشتر از گوشت ونخودچی یا برنج کوفته کنند، و گاه نیز از گوشت تنها.

معنی کلمه قلقلی در فرهنگ معین

(قِ قِ ) (ص . ) (عا. ) گرد، مدور (به زبان کودکان ).

معنی کلمه قلقلی در فرهنگ فارسی

( صفت ) بگرد مدور .

معنی کلمه قلقلی در ویکی واژه

(عا.) گرد، مدور (به زبان کودکان)

جملاتی از کاربرد کلمه قلقلی

صراحیی که دم صبح قلقلی دارد چو بلبلی است که مد نظر گلی دارد
بار شکوه‌پیمایی بر دل پر افتاده‌ست تا تهی نمی‌گردد شیشه قلقلی دارد
کوزه یی چون زنند در دریا قلقلی زان می شود پیدا
مطربا فرمان من بشنو روان گو یک دو صوت چون زحلق شیشه از هر سو برآمد قلقلی
فرض صبحم گر قضا گردد صبوحی کی شود چارقل خوانم تمام شب به عشق قلقلی
گرچه از یک خم می بیرنگ وحدت می کشند در خرابات مغان هر شیشه ای را قلقلی است
به هزار شیشه زین بزم سر و برگ قلقلی نیست ز شکست دل سلامی به ترنگ می‌فرستم
قلقلی راهزن‌گوش شد و هوش نماند ورنه صد رنگ نوا داشت خروش مینا