قفیز
معنی کلمه قفیز در فرهنگ معین
معنی کلمه قفیز در فرهنگ عمید
۲. واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز.
* پُرآمدن قفیز: [قدیمی، مجاز] به سر آمدن عمر: همان گر نیاید نخوانَمْش نیز / که گر زاین یکی را پُر آید قفیز (فردوسی: ۵/۲۳۷ ).
معنی کلمه قفیز در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - واحد وزن که در اعصار و ازمنه مختلف متغیر بود : الف - واحد وزن معادل نود رطل عراقی و مساوی هشت مکوکه و هموزن بیست و چهار کیله . ب - ۱۶ رطل ۱ /۱۶ قفیز شیراز. پ - در اصطخر نصف قفیز شیراز . ت - در بیضا ۳ /۲٠ ( اصطخری ) و بقولی ۱ /۴( ابن حوقل ) بزرگتر از قفیز اصطخر ث - در کامفیروز ۲ /۵ قفیز بیضا . ج - در ارجان ۱ /۴ بزرگتر از قفیز شیراز . چ - در شاپور و کازرون ۳ /۵ بزرگتر از قفیز شیراز . ح - در فسا ۱ /۱٠ کوچکتر از قفیز شیراز . خ - در فسا ۶ من و ۳٠٠ درم در مورد گندم و در مورد بادام و جو ۶ من معمولی و قفیز برنج و نخود و عدس ۸ من . د - در نیریز قفیز جو و کشکش و ارزن ۳ رطل بغدادی و قفیز گندم بیش از این بوده است . ذ - در عراق ۳٠ من یا ۶ مکوک . ر - در مراغه معادل ۱٠ من . ز - در اهواز قفیز گندم ۷ من . ۲ - واحد مسافت و مقدار آن نیز در ازمنه و امکنه مختلف متغیر است : الف - معادل ۱۴۴ گز شرعی . ب - در تاریخ قم معادل ۱٠ عشیر و عشیر ۳۶ گز است . ج - طبق قانون مصوب ۱۳٠۴ ه.ش . یک قفیز یک دکا متر مربع . توضیح مع هذا هنوز در نقاط مختلف برای اندازه های مختلف استعمال می شود در حوالی یزد معادل ۱٠٠٠ متر مربع حساب می کنند . در جوشقان معادل ۴٠ متر مربع فقط و مترادف است با یک کیله . در گیلان ۱ /۱٠ جریب ۱٠٠ درز . یا قفیز کسی پر آمدن ( پر شدن ) . بسر آمدن زندگانی بانتها رسیدن مدت حیات : بشد خسته گستهم و لهاس نیز پر آمد زهر دو سپهبد قفیز . چون کامها بجمله یافت و قفیزش پر شد در شراب آمد و خوردن گرفت
معنی کلمه قفیز در دانشنامه آزاد فارسی
مقیاس قدیمی ظرفیت، که مقدار آن برحسب زمان و مکان بسیار متفاوت بوده است. قدیمی ترینِ آن قفیز حجاج است که معادل صاع نبی یعنی ۳,۶۸۵ لیتر در نظر گرفته می شد. نیز مقیاس قدیمی مساحت زمین های کشاورزی، که معادل یک دهم جریب قدیم (هر جریب۱۵۹۲ متر مربع) بوده است.
معنی کلمه قفیز در ویکی واژه
واحدی برای اندازه گیری زمین تقریباً برابر با ۱۵۰۰ م
قفیز واحدی برای اندازه گیری زمین که در قدیم مورد استفاده قرار می گرفت و هر قفیز برابر با 366 متر مربع می باشد .
جملاتی از کاربرد کلمه قفیز
ز پند تو کمی نبد هیچ چیز ولیکن مرا خود پر آمد قفیز
بر جهان دارم و روا دارم گر بپیمائیم به کون قفیز
دو نیزه بلندی بود پیکرش قفیز زمین در نگنجد سرش
چون بگیرم منزلی گوید که خیز مرد خود رس بحر را داند قفیز
عبدالواحدرا غلامی بود او را چندین سال خدمت کرده بود و چهل سال عبادت کرده اندر ابتداء کار کیّالی کرد چون فرمان یافت او را بخواب دیدند گفت خدای با تو چه کرد گفت خیرست ولیکن از بهشت محبوسم که چهل سال قفیز از غبار پیمانه بر من بیرون آورده اند.
در آرزوی آنم کز ملک وضعیتی آرد به ربع برزگرم ده قفیز گال
بسی تشنه بر زین بمردند نیز پر آمد ز شاهان جهان را قفیز
وزان روی گستهم بشنید نیز که بهرام یل را پر آمد قفیز
برین کار بگذشت یک هفته نیز ز جادو جهان را برآمد قفیز
برگشته به صد خواری و بی عاری و اینک باز از پی اخذ طمع دانک و قفیزست