قفی. [ ق َف ْی ْ ] ( ع مص ) پس گردن زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || از قفا بریدن گلوی گوسفند. ( منتهی الارب ). رجوع به قَفْو شود. قفی. [ ق َ فی ی ] ( ع ص ، اِ ) آنکه قائم مقام دیگری باشد. گویند: هو قفیهم ؛ ای الخلف منهم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دانای علم. || مهربان. ( منتهی الارب ). حفی. ( اقرب الموارد ). || مهمان گرامی کرده. || آنچه بدان مهمان را گرامی کنند از طعام و جز آن. || بهترین و برگزیده از برادران. || متهم از جماعت برادران. این کلمه از اضداد است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تهمت و دشنام ، و این اسم است قفو را. ( منتهی الارب ). قفی. [ ق ُ فی ی ] ( ع اِ ) ج ِ قَفا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قفا شود. قفی. [ ق ِ فی ی ] ( ع اِ ) ج ِ قَفا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قفا شود.
جملاتی از کاربرد کلمه قفی
عارفی در امر معروف آمده واقفی اما نه موقوف آمده
آتشکده زرتشتیان شیراز آتشکدهای وابسته به انجمن زرتشتیان شیراز واقع در ابتدای کوچه نوبهار (گذر ادیان) در بلوار زند است. این آتشکده در باغی موسوم به باغ وقفی آدریان در کنار پذیرشگاه، همایشگاه، سالن کنفرانس و کتابخانه واقع شدهاست.
جان برادر تو اگر عارفی بیسخن از صحبت من واقفی
این مرد توقفی کرد. با خود گفت: این میر دزدان چندین خلق کشته باشد. من او را بکشم بهتر که این مرد بازرگان را.
مقبره پیر عطا، آرامگاه یکی از نوادگان موسی بن جعفر می باشد که سید العلما پیرعطا نامیده شده است. مقبره و صحن اطراف آن طبق گفته متولی امامزاده در حدود ۲۵۰ الی ۳۰۰ سال پیش احداث گردیده است. تارخ حک شده بر لبه بدنه بیرونی دیوار نمای شمالی در حیاط سال ۱۲۱۴ ه.ق را نشان می دهد که سال بازسازی بنا می باشد. نوع مالکیت بنا وقفی است و در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۸۴ در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است.
تخم وفا در زمی عدل کشت وقفی آن مزرعه بر ما نوشت
گر واقفی ای مرد به هر اسراری چندین چه خوری بیهده را تیماری
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد قفیزی پر از کنجد ناشمرد
وقت را تیغ گفته اند بران که بود بی توقفی گذران
عالمی بر عیب و تقصیرم تو، یارب دست گیر واقفی بر غیب و اسرارم، خداوندا، ببخش
، ثقفی گریان و دلتنگ بازگشت. عبد اللَّه زبعری بر طریق استهزاء فراز آمد، و نرم نرم گفت: یا ثقفی! خواهی که با حقّ خود رسی، رو محمد (ص) را با خود بیاور، که او را هیبتی است بر دلها تا حق تو بستاند. ثقفی آمد بحضرت مصطفی (ص) و از هیبت که بر او تافته بود سخن نمییارست گفت، و لرزه بر اندام وی افتاده.
در موقفی ، که پاره کند اهل حرب را زخم سنان تارک و نوک سنان جگر