معنی کلمه قفار در لغت نامه دهخدا
قفار. [ ق َ ] ( ع ص ) ( سویق... ) پِست ناشورانیده. ( منتهی الارب ): سویق قفار؛ ای غیرملتوت. ( اقرب الموارد ). || خبز قفار؛ ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش. ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): اکل خبزه قفاراً؛ ای بلا ادم. ( اقرب الموارد ). نان خالی. نان تهی. نان پتی.
قفار. [ ق َ ] ( اِخ ) لقب خالدبن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه ، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. ( منتهی الارب ).