قفار

معنی کلمه قفار در لغت نامه دهخدا

قفار. [ ق ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قَفْر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ِ قَفْر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود.
قفار. [ ق َ ] ( ع ص ) ( سویق... ) پِست ناشورانیده. ( منتهی الارب ): سویق قفار؛ ای غیرملتوت. ( اقرب الموارد ). || خبز قفار؛ ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش. ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): اکل خبزه قفاراً؛ ای بلا ادم. ( اقرب الموارد ). نان خالی. نان تهی. نان پتی.
قفار. [ ق َ ] ( اِخ ) لقب خالدبن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه ، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه قفار در فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ قفر، بیابان ها.

معنی کلمه قفار در فرهنگ عمید

= قفر

معنی کلمه قفار در فرهنگ فارسی

جمع قفر
( اسم ) جمع قفر بیابانها .

معنی کلمه قفار در ویکی واژه

جِ قفر؛ بیابان‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه قفار

در عهد بندگیّ تو هرجا که میروم اوّل وفا و پس منش اندر قفارسم
در همه بوم هند هیبت شاه لرزه افکنده بر جبال و قفار
آب چشمم ز آتش دل نزهت جان می‌برد همچو باد تند کاه از روی خاک اندر قفار
شهریاری که از سیاست او چون حرم شد همه جبال و قفار
بسوی مرکز ملک آمدی بنصرت و گشت ز مقدم تو مزین همه بلاد وقفار
گفت حکم میر ملک جم ز بس جاری بود چون حدیثش بر لب آرم آب جوشد از قفار
قرارگاه افاعی همه جبال و قفار مقامگاه شیاطین همه سهول و حرون
چرخس و چرخ را نتوان دید بر زمین بحرست و بحر را نتوان یافت در قفار
باطنش از ظاهر او خوشتر است در قفار او جهانی دیگر است
چو لاله گردد از زخم خنجر تو قفار چو سرمه گردد از سم مرکب توجبال