قفائی

معنی کلمه قفائی در لغت نامه دهخدا

قفائی. [ ق َ ] ( ص نسبی ) بنفش بسیار روشن. بنفش کم رنگ به رنگ گل کاسنی.

جملاتی از کاربرد کلمه قفائی

گر تو ز بهر خدمت رفتن به پیش میران اندر غم قبائی تو از در قفائی
هر دمم دل پیش پائی مینهد هر زمانم غم قفائی میزند
چون کسی نا اهل را اهلی شمرد گر ز وی روزی قفائی خورد، خورد
خواست دود جهل به میدان عقل عشق زدش سخت قفائی که رو
ز دل شاهدی ساز کو را چو کعبه همه روی بینی قفائی نیابی
دست حکم او قوی کن تا بقهر طبع سرکش را قفائی میزند
از حکم الهی به چنین فعل بد ایشان اندر خور حدند و شما اهل قفائید
ته کت مشکین دو گیسو در قفائی بمو واجی که سرگردان چرائی
دل من دگر روی شادی نبیند که تو با سپاه غمم در قفائی
من بی امیر و لشکر کیم اندرین معسکر حشم بلا ز پیشی سپه غم از قفائی