قعب

معنی کلمه قعب در لغت نامه دهخدا

قعب. [ ق َ ] ( ع اِ ) قدح چوبین. ( دهار ). کاسه مغاک بزرگ درشت یا مایل به کوچکی ، یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. ( منتهی الارب ). القدح الضخم الغلیظ الجافی ، و قیل الی الصغر، و قیل یروی الرجل. ( اقرب الموارد ). ج ، اَقْعُب ، قِعاب ، قِعَبة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تک سخن و غور آن. ( منتهی الارب ): قعب الکلام ؛ غوره. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه قعب در فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - قدح بزرگ . ۲ - کاسه ای که یک نفر را سیر کند.

معنی کلمه قعب در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ ۲ - کاسه ای که یک کس را سیر کند .

معنی کلمه قعب در ویکی واژه

قدح بزرگ.
کاسه‌ای که یک نفر را سیر کند.

جملاتی از کاربرد کلمه قعب

تَلکَ المَکَارِمُ لَاَقعبَانِ مِن لَبَنٍ شِیبَاً بِمَاءِ فَعَادَا بَعدُ اَبوَالَا
واگر پادشاهی بسخاوت جهان زرین کند، یا بشجاعت ده مصاف بشکند، چون از حلم بی بهره بود بیک عربده همه را باطل گرداند و تمامی لشکر و رعیت را نفرت دهد؛ و اگر در آن هر دو قصوری باشد برفق همه جهان را شاکر تواند داشت و به رای و قعبره دشمنان را بمالید. و باز حلم بی ثبات هم از عیبی خالی نماند، که اگر بسیار موونتها تحمل کرده شود و براظهار آهستگی مبالغت نماید چون عاقبت آن بتهتک کشد ضایع و بی ثمرت ماند. قال النبی علیه السلام: لایکون الحلیم لعانا.
و این مثل بدان آوردم تا شما همچون درودگر فریفته نشوید و معاینه خویش را بزرق و شعوذه و زور و قعبره او فرو نگذارید.
شمع‌عا بساط طرب است آنکه درتن دشت قعب سر به هوا پای به دامان توکل شکند