قطن

معنی کلمه قطن در لغت نامه دهخدا

قطن. [ ق ُ ] ( ع اِ ) پنبه ، و آن از درختهای صغار است و گاه بزرگ شود و تا بیست سال باقی باشد. ضماد برگ آن مطبوخ ، درد مفاصل حار و بارد را نافع و با روغن گل جهت نقرس بی عدیل ، و مغز پنبه دانه ملین مسخن و با سکنجبین در محرورین و با دارچینی در مبرودین به غایت مبهی و روغن تخم آن نافع سرفه و مغص.( منتهی الارب ). اسم جنس است و قطعه ای از آن قطنة است و گاه به اَقطان جمع بسته میشود. ( اقرب الموارد ).
قطن. [ ق ُ طُ ] ( ع اِ ) پنبه.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُطْن شود.
قطن. [ ق ُ طُن ن ] ( ع اِ ) پنبه. ( منتهی الارب ). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. ( آنندراج ) :
کأن مجری دمعهاالمستن
قُطُنﱡه ُ من اجود القطن.راجز.و تشدید به خاطر ضرورت شعر است. ( اقرب الموارد ).
قطن. [ ق َ ن َ ] ( ع اِ فعل ) قَطْن َ عبداﷲ درهم ؛ ای حسبه ، و این لغتی است در قط ( اقرب الموارد )؛ به معنی یک درهم برای عبداﷲ بس است.
قطن. [ ق َ طَ ] ( ع مص ) منحنی شدن. ( اقرب الموارد ): قطن ظهره قطناً؛ منحنی شد پشت او.( اقرب الموارد ). || ( اِ ) میان دو ران. ( منتهی الارب ). مابین الورکین الی عجب الذنب. ( اقرب الموارد ). و صاحب العین گوید: المواضع العریض بین الثبج و العجز. ( معجم البلدان ). || دمغزه مرغ. ( منتهی الارب ). اصل ذنب الطائر. ( اقرب الموارد ). || آنچه از پشت انسان منحدر و سپس مستوی بود . ( اقرب الموارد ). یکی از چهار قسمت صلب تحت ظهر و فوق عجز. ( یادداشت مؤلف ).
قطن. [ ق ُ طُ ] ( ع اِ ) ج ِ قطین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قطین شود. || ج ِ قِطان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قطان شود.
قطن. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) موضعی است در سرزمین شربه. ( معجم البلدان ).
قطن. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) کوهی است بنی اسد را. ( منتهی الارب ). و امرءالقیس در توصیف ابر از آن نام میبرد آنجا که گوید :
اصاح تری برقاً اریک ومیضه
کلمع الیدین فی حبی مکلل...
علی قطن بالشیم ایمن صوبه
و ایسره علی الستار فیذبل.
اصمعی گوید: مابین فواره و مغرب کوهی است به نام قطن از بنی عبس که آبهائی به نام های مختلف از آن جاری است ، و ابوعبیداﷲ سکونی گوید: کوهی است گرد و از سر آن چشمه هائی سرازیر میشود. از بنی عبس است و بین حاجر و معدن قرار دارد. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه قطن در فرهنگ معین

(قُ ) [ معر. ] (اِ. ) پنبه .

معنی کلمه قطن در فرهنگ عمید

پنبه.

معنی کلمه قطن در فرهنگ فارسی

پنبه، یک قطعه از آنراقطنه میگویند
( اسم ) پنبه . یا قطن آمریکی . یکی از گونه های پنبه که به نام پنبه آمریکایی مشهور است . یا قطن مصری . یکی از گونه های پنبه که به نام پنبه مصری مشهور است .

جملاتی از کاربرد کلمه قطن

عیب قطنی مکن ای اطلس پاکیزه سرشت تار او چونکه بپود تونخواهند نبشت
به «قطنی قطنی» او پس بینفس شد ندارم جا دگر یعنی که بس شد
تار و پود تن زارت چو ز هم خواهد ریخت گو قبا قطنی و مندیل نباشد فتنی
المقروصه یک منطقهٔ مسکونی در سوریه است که در منطقه قطنا واقع شده‌است. المقروصه ۴۴۳ نفر جمعیت دارد.
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنی الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذی هو سبب نبات القطن الّذی یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذی تبقی به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة علی آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» ای جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنی ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
ال-قطن یک منطقهٔ مسکونی در یمن است که در استان حضرموت واقع شده‌است.
برد و میلک خاص و میخک قیف و قطنی گو برو صوف گو بازآ که قاری ترک این شش می‌کند
ارمک وقطنی و عین البقر و رومی باف مله میلک ولالائی بی حد و شمار
همچو قطنی بنرمدست حریر چون مختم ندیم کمخائیم
گونه‌گون جامه‌ها ز قطن و حریر خوردنی از حویج و نان ز خمیر
از گرد سیاه سپهت بر تن گردون قطنی شود این ازرق عین الرؤسائی
زانکه پیش وی از مهان جهان نطق چون قطن گشت پنبه دهان