قضیب

معنی کلمه قضیب در لغت نامه دهخدا

قضیب. [ ق َ ] ( ع اِ ) شاخ درخت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). الغصن المقطوع. ( اقرب الموارد ) :
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش.نظامی.جمع آن قضبان به ضم قاف است ، و به کسر آن نیز لغتی است. ( اقرب الموارد ) ( بحرالجواهر ). || نره. || نره خر. || تازیانه. ( منتهی الارب ). || ناقه رام ناشده. || ( ص ) کمان از شاخ ساخته ، یا کمان شاخ ناشکافته. || شمشیر لطیف. || تیغ بران. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قضیب. [ ق َ ] ( اِخ ) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قضیب. [ ق َ ] ( اِخ ) نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدره خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قضیب. [ ق َ ]( اِخ ) نام وادیی است در سرزمین تهامه. ( معجم البلدان ). رودباری است به یمن یا به تهامة. ( منتهی الارب ).
قضیب. [ ق َ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود.

معنی کلمه قضیب در فرهنگ معین

(قَ ض ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شاخة درخت . ۲ - آلت مرد. ج . قضبان .

معنی کلمه قضیب در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) آلت تناسلی مرد.
۲. [جمع: قضبان] شاخۀ درخت.
۳. شاخۀ بریده شده که به عنوان چوب دستی مورد استفاده قرار بگیرد.
۴. شمشیر.

معنی کلمه قضیب در فرهنگ فارسی

شاخه درخت، شاخه بریده شده، به معنی آلت تناسل مرد
( اسم ) ۱ - شاخه درخت شاخه نرم و تازه : می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران . ( منو چهری . د . ۲ ) ۶۲ - چوبدستی : و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند ۳ - تازیانه ۴ - کمان ساخته از شاخه درخت ۶ - آلت تناسل مرد نره ( مطلقا ) ۷ - آلت تناسل خر نره خر جمع : قضبان .
روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد .

معنی کلمه قضیب در ویکی واژه

شاخة درخت.
آلت مرد.
قضبان.

جملاتی از کاربرد کلمه قضیب

در فیلم‌های جریان اصلی زیر صحنه‌هایی با فعالیت جنسی واقعی و تأییدشده وجود دارند، به این معنی که بازیگران مرد یا زن در حال انجام آمیزش جنسی واقعی (بدون استفاده از بدل یا جلوه‌های ویژه) یا انجامِ اعمالِ جنسی مرتبط همچون قضیب‌لیسی و فرج‌لیسی واقعی نقش‌آفرینی می‌کنند. این فهرست شامل فیلم‌های مستند دربارهٔ پورنوگرافی نمی‌شود که ممکن است حاوی فعالیت جنسی شبیه‌سازی‌نشده و حقیقی باشند.
نیزه‌ها گم گشت جمله و آن قضیب بر سر آب ایستاده چون رقیب
قضیب سخت عزیز است و با منست که او را بصد زبان بنوازم، زهی غریب نوازی
همی خجل شود از صورت تو جرم قمر همی حسد برد از قامت تو قد قضیب
تندر میان دشت همی باد بردمد برق از میان ابر همی برکشد قضیب
قضیب‌لیسی یکی از روش‌های آمیزش دهانی است که طی آن طرف مقابل به تحریک آلت جنسی مرد با دهان می‌پردازد.
باست و قاف محاکم قضیب استیناف چنان سپوخت که دیگر نه است ماند و نه ناف
قضیب لیسی نمی‌تواند سبب بارداری شود زیرا اسپرم‌های بلعیده شده نمی‌توانند به رحم راه پیدا کنند. اسید معده و آنزیم‌های گوارشی درون لوله گوارش اسپرم را تجزیه کرده و می‌کشند.
و حکست شاکله الارام فی جفن وجید و قضیب البان فی حسن قیام و قعود
که از هجر آن سرو سیمین صنم گدازنده ام هم چو زرین قضیب
قُضبان: شاخه‌های گیاه بی ساق و قضیب واحد او است.
گشته انگشتان پایم از ورم سخت و سطبر چون قضیب نو بلوغان گاه انزال ای وزیر
شرکت‌کنندگان در حالتی دایره‌وار فرج‌لیسی یا قضیب‌لیسی را همزمان برای یکدیگر اجرا می‌کنند.
قضیب در کف و از غایب برودتشان بسان خایهٔ حلّاج رعشه در اندام
پس قضیب انداخت در وی مصطفی آن قضیب معجز فرمان روا