قضایی

معنی کلمه قضایی در فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . قضائی ] (ص نسب . ) منسوب به قضا، مربوط به داوری و قضاوت .

معنی کلمه قضایی در فرهنگ عمید

مربوط به قضا.

جملاتی از کاربرد کلمه قضایی

آشکارا نتوان کرد قضایی که براند در میان عشق توچون سر قدر پوشیده
همچو سیمرغ دعاییم که بر چرخ پریم همچو سرهنگ قضاییم که لشکر شکنیم
ز رأی عالی روشن روانی و خردی ز امر جاری قاطع قضایی و قدری
گفت نادر چیز می‌جویی ولیک غافل از حکم و قضایی، بین تو نیک
خواهند که باشند چنو بر سر منبر بی‌دانش و بی‌خرده امامان قضایی
بر سر هر یک قضایی آوریم بر تن هر یک بلایی آوریم
خداوندی معروف، بفضل و لطف موصوف. بکرم وجود دلهای دوستان را عیانست و جانهای موحّدان را مشهود. یکی بی طاعت مقبول و روزگارش مسعود، یکی بی جنایت مردود و از درگاه او مطرود. نه آنجا نیل است و نه اینجا جود، حکمی است مبرم و قضایی معهود «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ چه کرد بو لهب که در ازل نصیب او داغ حرمان آمد؟
به قضایی که رفت خرسندم نیست اندر جهان چو خرسندی
وی از همان بدو انقلاب همواره پیشنهادهای ورود و اشتغال به امور سیاسی اجرایی قضایی را رد نمود و نپذیرفت.
ای قضایی دست تو چون پادشاه بی سپاه وای سخا بی دست تو چون پیشه کار بی ادات
حال من ماند بدان بی‌چاره حال هم قضایی باز خواهم لامحال