قضات

معنی کلمه قضات در لغت نامه دهخدا

قضات. [ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قِضَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قضة شود.
قضات. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قاضی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قاضی و قضاة شود.
قضاة. [ ق ُ ] ( ع اِ ) پوست پاره ای است تنک که بر روی بچه درکشیده باشند وقت ولادت. || ج ِ قاضی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه قضات در فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . قضاة ] (اِ. ) جِ قاضی .

معنی کلمه قضات در فرهنگ عمید

= قاضی

معنی کلمه قضات در فرهنگ فارسی

جمع قاضی
( صفت اسم ) جمع قاضی داوران دادرسان درین محل سادات و قضات و اکابر و اعیان شهر مجموع بیرون شتافتند . توضیح بعضی در تداول بتشدید ضاد استعمال کنند و آن خطاست .
جمع قضه

معنی کلمه قضات در ویکی واژه

قضاة
جِ قاضی.

جملاتی از کاربرد کلمه قضات

اشکال نو به نو چو مناقض نمایدت اندر مناقضات خلافی مستریست
ازدواج همجنس‌ها در ایالت اوآخاکا قانونی نشده‌است اما قضات تاکنون در موارد خاصی اجازه ازدواج زوج‌های همجنس را در این ایالت داده‌اند.
چون علی اقضی‌القضات است و علی نام است هم کاندر احکام قضا رای عجیبش یافتم
فضلی که بر او زکات باشد فضل شرف القضات باشد
هوشم ربود چشمت ترسم نگیردم دست قاضی قضات عالم سرچشمه فضایل
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین باز قضات کرده بناگه شکار خویش
تا بدان روزی که قاضی خلق باشد پادشا در جهان دین تو باشی مفتی و اقضی القضات
حسن قضات بر طبق روی نیکوان در پسته طوطیان شکر بار ساخته
پادشاه قضات و خواجهٔ شرع که چو صدرست و دیگران چو روی
گرفته اند همانا قضات از ایشان باز به رسم عادت خود وقف های قرآن را
وای بسا کور‌دل که از تعلیم گشت قاضی‌القضات هفت اقلیم