معنی کلمه قصیر در لغت نامه دهخدا
پیراهن قصیر بود زشت بر طویل
پیراهن طویل بود زشت بر قصیر.منوچهری.هزار جامه معنی که من براندازم
به قامتی که تو داری قصیر می آید.سعدی.قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنند
هست به صورت بلند لیک به معنی قصیر.سعدی.|| سیل قصیر؛ توجبه که به وادی مسمی و نامزد نرسد. ج ، قُصَراء، قِصار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فرس قصیر؛ اسب که پیش خود بسته دارند و به چرا نگذارند از عزیزی. ( منتهی الارب ).
قصیر.[ ق َ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) روزی است تاریخی برای مختار و یاران وی. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
قصیر. [ ق َ ] ( اِخ ) دوده ای است از درما. ( صبح الاعشی ج 1 ص 323 ).
قصیر. [ ق ُ ص َ ] ( اِخ ) تصغیر قصر. شهری است به کناردریای یمن از دشت مصر. و نزدیک عیذاب قرار دارد و میان آن و قوص پنج روز و میان آن و عیذاب هشت روز مسافت است و لنگرگاه کشتی های یمن است. ( معجم البلدان ).
قصیر. [ ق ُ ص َ ] ( اِخ ) جزیره ای است کوچک نزدیک جزیره هنگام ، و در آن است مقام ابدال. ( منتهی الارب ).
قصیر. [ ق ُ ص َ ] ( اِخ ) نام یکی از توابع قرطبه است. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 116 و 205 و رجوع به قصیر عطیه شود.
قصیر. [ ق ُ ص َ ] ( اِخ ) دهی است به دمشق. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
قصیر. [ ق ُ ص َ ] ( اِخ ) دهی است به ظاهر جند. ( منتهی الارب ).
قصیر. [ ق َ ] ( اِخ ) ابن سعد. همنشین جذیمة الابرش است. رجوع به قصیر لخمی شود.
قصیر. [ ق َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن بکربن خالدبن یزید نیشابوری ، مکنی به ابوالعباس. از محدثان است. وی از پدرش و اسماعیل بن موسی و جز ایشان روایت شنیده و از او موسی بن هارون حافظ و محمدبن مخلد و ابن سماک و دیگران روایت دارند. وی مردی ثقه بود و در ربیعالاول سال 284 هَ. ق. وفات یافت. ( لباب الانساب ).
قصیر. [ ق َ ] ( اِخ ) ربیعةبن یزید دمشقی ، مکنی به ابوسعید. از تابعان است که از واثلةبن اسقع و ابوادریس خولانی روایت کند و از او اوزاعی و مردم شام روایت دارند. وی در دوران هشام بن عبدالملک با کلثوم بن عیاض در جنگ مغرب کشته شد. ( لباب الانساب ).
قصیر. [ ق َ ] ( اِخ ) عمران بن مسلم منفری بصری ، مکنی به ابوبکر. از راویان است. وی از ابورجاء عطاردی و حسن و ابن سیرین روایت دارد و از او شعبه و بصریان روایت کنند. مردی ثقه بوده جز آنکه یحیی بن سلیم و سویدبن عبدالعزیز روایت نادرست بسیاری از او نقل کرده اند. ( لباب الانساب ).