معنی کلمه قصور در لغت نامه دهخدا
حاش اگر امسال ز حج وامانم
نه قصور من و تقصیر تو حاشا شنوند.خاقانی.حور خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم.سعدی.قصر السهم عن الهدف ؛ لم یبلغه. ( اقرب الموارد ). || آرمیدن. فرونشستن. گویند: قصر عنی الوجع قصوراً؛ سکن. || نمو کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قصر الطعام ؛ نمی. ( اقرب الموارد ). || گران گردیدن. کم شدن. || ارزان شدن. از اضداد است. ( از اقرب الموارد ) ( ازمنتهی الارب ). || تنگ کردن : قصر قید البعیر؛ ضیقه. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ قصر.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
چند رفتند از این قصور بلند
در هنر برتر از تو سوی قبور.ناصرخسرو.
قصور. [ ق ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه شهرستان ارومیه در 6000 گزی شمال ارومیه و 2000 گزی خاور شوسه ارومیه به سلماس. موقع جغرافیائی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است. سکنه آن 191 تن است. آب آن از قنات و رود شهرچایی و محصول آن غلات و کشمش و توتون و چغندر و حبوبات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).