معنی کلمه قصارت در لغت نامه دهخدا
امام شهر که سجاده میکشید به دوش
بخون دختر رز خرقه را قصارت کرد.حافظ ( از آنندراج ).رجوع به قصارة شود.
قصارة. [ ق َ رَ ] ( ع مص ) کوتاه شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || قصارت. جامه شستن. گازری کردن. ( از آنندراج ). رجوع به قصارت شود. || ( اِمص ) کوتاهی.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِصَر شود.
قصارة. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ ) سرای خُرد از دار که جز صاحبش داخل نشود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). خانه فراخ استوار، و گویند از خانه کوچک تر بود. ( اقرب الموارد ). || آنچه در پرویزن باقی بماند سپس ِ بیختن. || آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن. || پوست روی دانه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دانه ای که در کفه بماند بعدِ کوفتن. ( منتهی الارب ). || ما سقی الربیع. ( اقرب الموارد ).