قشقه

معنی کلمه قشقه در لغت نامه دهخدا

قشقه. [ ق َ ق َ / ق ِ ] ( اِ ) تیرگی نشان پیشانی اسب و فارسیان به معنی نشانی که کفار بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره استعمال نمایند. ( آنندراج ) :
مگر حل کرده خورشید شد سیمافروز او
که آن خوش قشقه کافر شعله در چین جبین دارد.ارادت خان واضح ( از آنندراج ).

معنی کلمه قشقه در فرهنگ معین

(قَ قِ یا قَ ) [ ع . قشقة ] (اِ. ) ۱ - تیرگی نشان پیشانی اسب . ۲ - در فارسی : نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره .

معنی کلمه قشقه در ویکی واژه

قشقة
تیرگی نشان پیشانی اسب.
در فارسی: نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره.

جملاتی از کاربرد کلمه قشقه

ندیدم در وفایی ث انیش را محبت قشقه کش پیشانیش را
چارهٔ دردسر دیر محبت جلی‌ست شمع صفت عمرهاست قشقهٔ ما صندلی‌ست
دل ما قشقه زد و برهمنی کرد ولی آنچنان کرد که شایسته زنارش نیست
پاس اسرار محبت به هوس ناید راست شمع بر قشقه وزنارچها سوخته است
پاس اسرار محبت به هوس ناید راست شمع بر قشقه و زنار چها سوخته است
ناز مؤمن و کافر بر چه دستگاه آخر سبحه ای و مسواکی، قشقه ای و زناری
برهمنی اگر این قشقه بر جبین دارد به صد هزار تناسخ صنم نخواهی شد
سوسن از قشقهٔ زرین در باغ بت خنجر به کف برهمن است
جنک در بر کش ید و کرد اکرام کشیده قشقه بر پیشانی رام
آتش حسن‌که در دیر خیال افتاده‌ست شمع هم سوختهٔ قشقه وزناری هست