قسیس

معنی کلمه قسیس در لغت نامه دهخدا

قسیس. [ ق ِس ْ سی ] ( معرب ، اِ ) کشیش. مهتر ترسایان و دانشمند آنها. ( منتهی الارب ). رتبه ای است بعد ازاسقف و قبل از شماس. قُس . ( اقرب الموارد ). رجوع به قُس شود. ج ، قسیسون ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب )، قساوسه. و در این جمع چون سین ها بسیار شدند یکی از آنها را به واو بدل کردند. ( منتهی الارب ) :
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم.فردوسی.چو زنار قسیس شد سوخته
چلیپای مطران برافروخته.فردوسی.کشیشان را کشش بینی و کوشش
به تعلیم چو من قسیس دانا.خاقانی.
قسیس. [ ق ُ س َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ).
قسیس. [ ق ُ س َ ] ( اِخ ) نام جد عبداﷲبن یعقوب محدث است. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه قسیس در فرهنگ معین

(قِ سُِ ) [ معر. ] (ص . ) کشیش ، مهتر ترسایان .

معنی کلمه قسیس در فرهنگ عمید

مرد روحانی مسیحی.

معنی کلمه قسیس در فرهنگ فارسی

مردروحانی مسیحی، کشیش
کشیش ترسایان روحانی مسیحی : بشناس امام و مسجد را آنگه قسیس را نکوه و چلیپا را . جمع : قسیسون قساوسه .
نام جد عبدالله بن یعقوب محدث است

معنی کلمه قسیس در ویکی واژه

کشیش، مهتر ترسایان.

جملاتی از کاربرد کلمه قسیس

رسته شد از قید قسیس وکنشت بسته شد برقید غلمان و بهشت
د رکعبه، ز عدلش بود آسایش حجاج در دیر، ز لطفش بود آرامش قسیس!
ز رهبان و قسیس در وی هزار دل و تن، ز پرهیز زار و نزار
همه که پرز اطلال وهیاکل نه قسیس و نه رهبانش مجاور
کشیشان را کشش بینی و کوشش به تعلیم چو من قسیس دانا
اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ هزار راهب و قسیس بردرد زنار
شرار شکوهش برآورد دود زقسیس و ترسا و حبر و جهود
چو زنار قسیس شد سوخته چلیپا و مطران برافروخته
هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم نور دل ادریسم آهسته که سرمستم
بگذشتم بر دیری پیش آمد قسیسی می‌زد به در وحدت از عشق تو ناقوری
اَتسِز بن اُوَق خوارزمی، همچنین معروف به اقسیس و اتسز بن اباق (درگذشته اکتبر ۱۰۷۹)، فرمانده مزدور ترک خوارزمی بود. او پس از آنکه در سال ۱۰۷۱میلادی توانست فلسطین و جنوب سوریه را که تحت حکومت خلافت فاطمی قرار داشتند، به تصرف خود دربیاورد، در آن برای خود حکومتی تأسیس کرد.