معنی کلمه قسم در لغت نامه دهخدا
- حصاةالقسم ؛ سنگریزه ها است که در ظرفی گذارند و آب بر آن پاشند به قدری که بپوشند آن را، و این هنگامی است که در سفر هستند و آب کم است و بدین وسیله آن را بین خود تقسیم کنند تا هر کس به اندازه دیگری سهم خود را برد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قسم. [ ق َ ] ( ع مص ) پخش کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || افتادن چیزی در دل و گمان پیدا شدن بدان و سپس آن گمان نیرو گرفتن و به یقین رسیدن. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). قوت گرفتن جانب معلوم سپس مرجوحیت آن چندانکه حقیقت گردد. ( منتهی الارب ). || پریشان و متفرق کردن. گویند: قسم الدهر القوم. || اندازه کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قسم فلان امره ؛ قدره و نظر فیه کیف یفعل او لم یدر ما یصنع فیه. ( اقرب الموارد ). || نوبت نگاه داشتن. گویند: قسم بین النساء؛ نوبت ایشان را نگاه داشت. ( منتهی الارب ). مراعات برابری بین زوجات در خوراکی و آشامیدنی و پوشیدنی و بیتوته در دوستی و وطی ، و قسم از واجبات است. ( جامع الرموز، فصل نکاح قن ) ( ذخیرة العباد آیةاﷲ فیض ).
قسم. [ ق ِ ] ( ع اِ ) چون : هر قسم ؛ هر چون. || بهره و نصیب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). سهم. بهر. تیر. بخش. برخ. رسد :
محمد از سر انگشت خود اشارت کرد
مه تمام به دو قسم شد بحکم اﷲ.سوزنی.مه صیام به دو قسم کرد او و گذاشت
به قسم روز به صوم و به قسم شب به صلوة.سوزنی.داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.سوزنی.حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم
قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم.سیدحسن غزنوی.