قرینه

معنی کلمه قرینه در لغت نامه دهخدا

( قرینة ) قرینة. [ ق َ ن َ ] ( ع اِ ) نفس. || زن شوی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. ( آنندراج ) :
ما تیره شبیم و در جهان نیست
امروز کسی قرینه ما.باقر کاشی ( از آنندراج ).|| مناسبت ظاهری میان دو چیز. || مناسبت معنوی میان دو امر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح عروض ) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. ( ناظم الاطباء ). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. ( آنندراج ). || در اصطلاح اهل عربیت ، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است : عصام الدین گوید: اگر مراد از «نه به وضع» این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است ، پس بهترآن است که گوئیم : قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است : حالیه و مقالیه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). در اصطلاح منطقیان ، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم : هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم ، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول ، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است ، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. ( اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186 ).
قرینة. [ ق َ ن َ ] ( اِخ ) مرغزاری است به ضمان. ( منتهی الارب ).
قرینة. [ ق َ ن َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه قرینه در فرهنگ معین

(قَ نِ ) [ ع . قرینة ] (اِ. ) ۱ - زوجه . ۲ - علامت واثر. ۳ - شبیه . ۴ - علامت و نشانه ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی .

معنی کلمه قرینه در فرهنگ عمید

۱. چیزی که از جهت پی بردن به امری یا رسیدن به مراد و مقصد مانند دلیل باشد، علامت، نشانه.
۲. (صفت ) [قدیمی] نظیر، مانند.

معنی کلمه قرینه در فرهنگ فارسی

مونث قرین، زوجه ، قرائن جمع، علامتی برای انسان ماننددلیل برای پی بردن به امری
( صفت ) مونث قرین ۱ - زوجه زن ۲ - آنچه که دلیل باشد برای فهم مطلبی یا پیدا کردن مجهولی یا رسیدن بمقصدی علامت نشانه ۳ - نظیر مانند ۴ - دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی ۵ - جمع دو مقدمه جمع : قراین ( قرائن ) .
موضعی است

معنی کلمه قرینه در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قرینه به شیء همراه کلام، و راهنمای مخاطب به مراد جدّی متکلّم اطلاق می شود.
قرینه از « مقارنه » گرفته شده، و به معنای هر چیزی است که همراه کلام بوده و مخاطب را به آن معنایی که مراد جدی متکلم است، راهنمایی می کند؛ به بیان دیگر، هر آن چیزی است که به مطلوب اصلی متکلم اشاره نموده و بیان گر مراد جدی او است، به گونه ای که اگر آن نباشد، معنای دیگری که مراد متکلم نیست، افاده می گردد.
← نکته
۱. ↑ کتاب التعریفات، جرجانی، محمد بن علی، ص۷۵. ۲. ↑ اصول فقه، رشاد، محمد، ص۱۵. ۳. ↑ فرهنگ معارف اسلامی، سجادی، جعفر، ج۳، ص۵۰۹. ۴. ↑ کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تهانوی، محمد اعلی بن علی، ج۲، ص۱۲۲۸. ۵. ↑ فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، ولایی، عیسی، ص ۲۷۲.
فرهنگ نامه اصول فقه، تدوین توسط مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، ص۶۳۰، برگرفته از مقاله «قرینه».
...
[ویکی الکتاب] معنی قَرِینُهُ: همراهش (در عبارت " قَالَ قَرِینُهُ هَـٰذَا مَا لَدَیَّ عَتِیدٌ "منظور فرشته همراهش می باشدو در عبارت"قَالَ قَرِینُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَیْتُهُ وَلَکِن کَانَ فِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ " منظور شیطان است)
معنی أَسْمِعْ بِـ: چه شنوا (در جمله "أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ " کلمه "بِهِ " بعد از "أَسْمِعْ" به قرینه لفظی حذف شده است)
معنی أَبْصِرْ بِـ: چقدربینا(در جمله "أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ"به قرینه لفظی "بهم"حذف شده ومعنی جمله "چه شنوا و چه بینایند" می شود)
معنی دَسَّاهَا: آن را آلوده کرد (از دسّ به معنی چیزی را پنهانی داخل در چیز دیگر کردن ، و مراد از این کلمه در آیه مورد بحث به قرینه اینکه در مقابل تزکیه ذکر شده ، این است که انسان نفس خود را به غیر آن جهتی که طبع نفس مقتضی آن است سوق دهد ، و آن را بغیر آن تربیتی که م...
معنی مَشْرِقَیْنِ: دو مشرق - مشرق و مغرب (مراد از مشرقین مشرق و مغرب است که در آن جانب مشرق غلبه داده شده .یا اینکه چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود )
معنی طَعَامُ: غذا - خوراکی (طعام هر جا که بطور مطلق و بدون قید در کلام آید مراد از آن حبوبات و امثال آن است مانند عبارت "طَعَامُ ﭐلَّذِینَ أُوتُواْ ﭐلْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ " مگر اینکه در جمله قرینه ای باشد که دلالت بر نوع خاصی از طعام کند مثل "أُحِلَّ لَکُمْ صَیْ...
معنی تَفْرِضُواْ: معین کردید - تعیین کردید - سهم دادید - واجب گردانیدید (دراصل جداکردن قطعه ای از چیزی و تأثیر گذاشتن در آن قطعه معنی می دهد و در مورد واجب کردن هم چون پاره ای از حکم را به آن موضوع اختصاص می دهد ،استفاده می شود در عبارت "مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَ...
معنی ﭐسْتَحَقَّ عَلَیْهِم: به آنان خیانت کردند(در عبارت "فَإِنْ عُثِرَ عَلَیٰ أَنَّهُمَا ﭐسْتَحَقَّا إِثْماً فَئَاخَرَانِ یقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ﭐلَّذِینَ ﭐسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ ﭐلْأَوْلَیَانِ " کلمه إثم به قرینه جمله قبل حذف شده . ومعنی کل عبارت می شود : پس اگر اطلاعی حاص...
معنی مَشَارِقِ: مشرق ها - محلهای طلوع - مشرق و مغرب ها (مراد از مشرقین مشرق و مغرب است که در آن جانب مشرق غلبه داده شده یا اینکه چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفی با همین فرض ...
معنی مَغَارِبِ: مغربها - محلهای غروب (چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفی با همین فرض می توان برای کره ی زمین مشرقها و مغربهای فراوان تصور نمود یا اینکه منظور از کلمه مغارب نقطهه...
معنی مَغَارِبَهَا: مغربش - محلهای غروبش (چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفی با همین فرض می توان برای کره ی زمین مشرقها و مغربهای فراوان تصور نمود یا اینکه منظور از کلمه مغارب نقطهه...
معنی مَغْرِبَیْنِ: دو مغرب - دو محل غروب (چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفی با همین فرض می توان برای کره ی زمین مشرقها و مغربهای فراوان تصور نمود یا اینکه منظور از کلمه مغارب نقطه...
معنی أَیْدِیکُمْ: دستهایتان (کلمه دست سه معنا دارد ، 1 - از نوک انگشتان تا مچ 2 - از نوک انگشتان تا مرفق 3 - از نوک انگشتان تا شانه . و این اشتراک در معنا باعث شده که خدای تعالی در عبارت "فَـﭑغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی ﭐلْمَرَافِقِ " قرینهای بیاورد تا...
ریشه کلمه:
قرن (۳۳ بار)ه (۳۵۷۶ بار)

معنی کلمه قرینه در ویکی واژه

قرینة
زوجه.
علامت واثر.
شبیه.
علامت و نشانه‌ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی.

جملاتی از کاربرد کلمه قرینه

زمخشری مفسر معتزلی هم در کشاف بیان می‌دارد که تین و زیتون به معنی دو میوه انجیر و زیتون است، هرچند برخی می‌گویند به معنی دو کوه محل رویش انجیر و زیتون است. به قرینه کوه طور که در ادامه آیه آمده‌است. وی همچنین معتقد است تین و زیتون مکانهای رسالت ابراهیم و عیسی و طور سینا مکان بعث موسی و بلد امین هم زادگاه و محل بعثت محمد است.
خواهی که از قرینه بدانی که عشق چیست ناخورده می ز عشق ندانی قرینه‌ای
و باز گروهی گفتند که: هیبت قرینهٔ عذاب و فراق و عقوبت بود و اُنس نتیجهٔ وصل و رحمت؛ تا دوستان از اخوات هیبت محفوظ باشند و با انس قرین؛ که لامحاله محبت انس اقتضا کند. و چنان‌که محبت را مجانست محال است مر انس را هم محال باشد.
فردی ازان میان کم و فردی زیاد نه در مرتبه قرینه یکدیگر آمده
باش تا بر قرینه بشناسد زلف شمشاد از رخ نسرین
برای توزیع پذیری علامت منفی پشت پرانتز به کسر داخل پرانتز، کافی است؛ که پرانتز را حذف کنیم؛ و صورت یا مخرج کسر را قرینه نماییم.
آیه اول سوره قدر دلالت دارد بر فرو فرستاده شدن کامل قرآن در شب قدر دارد چرا که «نزول» بر خلاف «تنزیل» معنی تدریجی ندارد. با قرینه آیه ۱۸۵ سوره بقره از قرآن که نزول قرآن را به ماه رمضان منسوب کرده‌است نتیجه می‌شود که شب قدر یکی از شب‌های ماه رمضان بوده‌است.
گوشه دل وی بفرزند مشغول شد ندا آمد که: «قرّبه لی قربانا» ای ابراهیم اگر دعوی مریدی میکنی، مرید باید که «وتر» بود قرینه ندارد، تنها بود، تنها رود این فرزند قرینه تو است، او را از دل برون کن بقربان ده تا مریدی صادق باشی. و گفته‌اند: نشان صدق ارادت آنست که از پیش خویش برخیزد، بود خود نابود انگارد، چنان که آن پیر طریقت گفت: الهی بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود خود بر من تابان الهی معصیت من بر من گرانست، تو رود جود خود بر من باران الهی جرم من زیر حلم تو پنهانست، تو پرده عفو خود بر من گستران. و گفته‌اند: ارادت مرید خواست ویست و در راه بردن، و خواست مرد از خاست وی خیزد، و خاست او از شناخت خیزد، تا نشناسد نخیزد و تا نخیزد نخواهد، و تا نخواهد نجوید. این همه منازل عبودیّت‌اند و مراحل عبادت. مرید چون این منازل باز برد. مطلوب او جمله طالب او گردد، از غیب این ندا بجان وی رسد که: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی‌ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً سیصد و شصت نظر از ملکوت قدس میآید و با هر نظری این تقاضا میرود که: «ارجعی» هنوز گاه آن نیامد که باز آیی و با ما بسازی؟ وقت نیامد که ما را باشی؟:
«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولی‌» هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّة للملائکة حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ» فتقول لهم الملائکة: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلی» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزی بزرگوار و کرامت بی‌نهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادی و خرّمی، یعنی أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنی انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله علی جهة التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا ای لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذی ذکرناه فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.
سودایی تو با گهر تاج خسروان جوید ز جوش آبلهٔ پا قرینه‌ها
ما را قرینه دولت بیدار داده است صبحی‌که در شب‌، او شفق لاله می‌شود
همو گشاید کار و همو بگوید شکر چنان بود که گلی رست بی‌قرینه خار
روش دیگر که بیشتر توسط بوکسورهای چپ‌دست استفاده می‌شود، قرینه همین روش است و چپ گارد نام دارد.
همه نهاد تو در حق نتیجهٔ توحید همه حدیث تو در دین قرینهٔ تنزیل