معنی کلمه قریع در لغت نامه دهخدا
قریع. [ ق ِرْ ری ] ( ع ص ، اِ ) فعیل است برای مبالغه. ( اقرب الموارد ).سید. ( اقرب الموارد ). مهتر و سید. ( ناظم الاطباء ).
قریع. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم. تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. ( اللباب فی تهذیب الانساب ) ( منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.
قریع. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است. تیره ای است از قیس بن عیلان. ( اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.