معنی کلمه قروت در لغت نامه دهخدا
قروت. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) چیزی است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند ترش تر گردد و به خورد یوز دهند دفع صفرای وی کند، و به فارسی پلینوی. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). و قراقروت پینوی سیاه را گویند. ( آنندراج ) :
این چرخ پلنگ خوی من رو نکند
یوزی است که با قروت من خو نکند
پیراهن یوسفم سراپا لیکن
گر پیش زلیخا فکنی بو نکند.مسیح کاشی ( از آنندراج ) ( از بهار عجم ).- قره قروت ؛ کشک سیاه.
قروة. [ ق َرْ وَ ] ( ع مص ) فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قر شدن. رجوع به قرو شود.