معنی کلمه قره در لغت نامه دهخدا
صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قره سعدالسعود فالش.خاقانی ( از آنندراج از غوامض سخن ).
قره. [ ق َ رَه ْ ] ( ع اِمص ) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان. || ( مص ) زرد و چرکین اندام گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست اندام از سختی ضرب. ( آنندراج ).