قرن

معنی کلمه قرن در لغت نامه دهخدا

قرن. [ ق َ ] ( ع اِ )شاخ و سرون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). تندی سر مردم که جای سرون حیوان است. ( منتهی الارب )( آنندراج ). جای شاخ از سر انسان. ( اقرب الموارد ).
- وحیدالقرن ؛ کرگدن است که دارای یک شاخ است. ( اقرب الموارد ).
|| یک سوی سر. || زیر سر. ج ، قرون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جبه ٔکوچکی که ضمیمه جبه بزرگ شود. ( از اقرب الموارد ). || گیسو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ). گیسوی زنان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): لها قرون طوال ؛ ای ذوائب. ( اقرب الموارد ). || موی بافته. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): له قرنان ؛ ای ضفیرتان. ( منتهی الارب ). || نوک موی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سر کوه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، قِران. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شاخ ملخ و جز آن که دو تار دراز باشد بر سرش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پوشش هوده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || یک سوی هودج. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آن بخش از دشت که نخست پیش آید. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). اول فلات. ( اقرب الموارد ). || کرانه گرده آفتاب ، یا اعلای آن ، یا آنچه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناحیةالشمس و حاجبها، و قیل اول شعاعها، و قیل اول ما یبدو منها عند طلوعها. ( اقرب الموارد ). || مهتر و سردار قوم. || بهترین گیاه ، یا آخر آن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سر گیاهی که پاسپر نشده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انف الکلأ الذی لم یوطاء. ( اقرب الموارد ). || یک دفعه از باران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || یک تک اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || همسال. || همسر مرد. || اهل یک روزگار از مردم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || صد سال ، و مراد مورخان از ذکرقرن همین صد سال است ، مثلاً اگر میگویند فلان در قرن هفتم است یعنی در خلال هفتصد سال از سالهای تاریخ است. ( اقرب الموارد ). ج ، قرون. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). چهل سال یا ده یا بیست یا سی یا پنجاه یا شصت یا هفتاد یا هشتاد یا صد یا صدوبیست ، و اول از دو معنی اخیر اصح است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || هر امتی که بمیرد و از افراد آن کسی نماند. ( اقرب الموارد ). هر گروهی که فوت شده و احدی از آن باقی نمانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گروهی بعدِ گروهی. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || پاره ای از روزگار. || رسن از پوست درخت تافته. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || توک بافته از پشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الخصلة المفتولة من العهن. ( اقرب الموارد ). || پائین ریگ توده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسفل الرمل. ( اقرب الموارد ). || کوه خرد. || پاره جداشده از کوه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، قُرون ، قِران. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دم شمشیر و تیر یا پیکان. || مناره سرچاه به خشت یا به سنگ برآورده که چوب چرخ بر آن گذارند. || یک میل از سرمه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || المرة الواحدة.( اقرب الموارد ). زن ( ! ) تنها و یگانه . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سنگ تابان و درخشان. || فنج خرد زن که ازکس وی برآید همچو غرو، و آن عیبی است بزرگ. ( منتهی الارب ). شی یکون فی فرج المراءة کالسن یمنع من المباشرة. ( بحر الجواهر ). || ( اِخ ) دو ستاره است مقابل جدی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

معنی کلمه قرن در فرهنگ معین

(قَ رْ ) [ ع . ] (اِ. ) یک دورة صد ساله . ج . قرون .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شاخ ، سرون . ۲ - تندی سر مردم که به منزلة جای سرون جانور است ، زبر سر. ۳ - گیسو، موی بافته . ۴ - نوک مو. ۵ - سر کوه . ۶ - کرانة قرص آفتاب و بالای آن . ۷ - آن چه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب . ۸ - رئیس قوم ، مهتر.
(قَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شتری که آن را با شتر دیگر به هم بسته باشند. ۲ - ریسمانی که با آن دو شتر ببندند. ۳ - ترکش . ۴ - شمشیر. ۵ - تیز.
(قِ رَ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) ۱ - نظیر، مانند. ۲ - هم دست و حریف در شجاعت و کشتی و جز آن .

معنی کلمه قرن در فرهنگ عمید

بالای کوه.
۱. واحد اندازه گیری زمان، برابر با صد سال، سده.
۲. [قدیمی] واحد اندازه گیری زمان، برابر با سی سال.
۳. [قدیمی] پاره ای از زمان.
۴. (زیست شناسی ) [قدیمی] شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ.

معنی کلمه قرن در فرهنگ فارسی

موضعی است نزدیک طایف و بعضی تمامی وادی طایف را که میقات اهل نجد بود بجهت احرام حج بدین نام خوانده اند .
( اسم ) زغال اخته .
ابن رومان بن ناحیه بن مراد پدر تیره ایست اویس قرنی از این تیره است .

معنی کلمه قرن در فرهنگستان زبان و ادب

{Alnath} [نجوم] ستارۀ غول از ردۀ ب7 با قدر 1/65، به فاصلۀ 140 سال نوری از زمین

معنی کلمه قرن در دانشنامه آزاد فارسی

قَرْن (century)
(یا: سَدِه) دورۀ ۱۰۰ ساله، یا هردورۀ ۱۰۰ سالۀ پیش یا پس از مبدأ تاریخی نظیر میلاد مسیح یا هجرت پیامبر اسلام (ص). قرن از آغاز سال اول تا سال صدم است. مثلاً قرن ۴ق از اول محرم ۳۰۱ق تا آخر ۴۰۰ق و قرن ۲۰م از اول ژانویه ۱۹۰۱ تا پایان سال ۲۰۰۰م است.

معنی کلمه قرن در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَرْنٍ: نسل- مردمی که در یک زمان زندگی کنند و از جهت عصر و زمان مشترک باشند
معنی قَرْنَ: ای زنان بمانید - ای زنان قرار و آرام گیرید (کلمه قرن امر از ماده قر است ، که به معنای پا بر جا شدن است ، و اصل این کلمه اقررن بوده ، که یکی از دو تا راء آن حذف شده است ، ممکن هم هست از ماده قار ، یقار به معنای اجتماع ، و کنایه از ثابت ماندن در خانهها...
معنی قُرُونُ: نسلها ( جمع قرن به معنی مردمی که در یک زمان زندگی کنند و از جهت عصر و زمان مشترک باشند )
معنی عُزَیْرٌ: عزیر که یهود او را به زبان عبری عزرا میخواند، همچنانکه نام یسوع وقتی از عبری به عربی وارد شده به صورت کلمه عیسی درآمده ، و بطوری که میگویند کلمه یوحنا ی عبری در عربی یحیی شده است . و این عزرا همان کسی است که دین یهود را تجدید نمود ، بخت النصر مردان ی...
ریشه کلمه:
قرن (۳۳ بار)
«قرن» گر چه معمولاً به معنای یک زمان طولانی (صد سال یا هفتاد سال یا سی سال) آمده است، ولی گاهی ـ همان طور که اهل لغت تصریح کرده اند ـ به قوم و جمعیتی که در یک زمان قرار دارند گفته می شود.
اصولاً «قرن» از مادّه «اقتران» و به معنای نزدیکی است و چون اهل عصر واحد و زمان های متقارب به هم نزدیکند هم به آنها، و هم به زمان آنها قرن گفته می شود.
«قَرْن» از مادّه «وقار» به معنای سنگینی است، و کنایه از قرار گرفتن در خانه ها است، بعضی نیز احتمال داده اند: از مادّه «قرار» بوده باشد که، از نظر نتیجه تفاوت چندانی با معنای اول نخواهد داشت. البته در صورتی که از مادّه «قرار» بوده باشد، فعل امر آن «اِقرَرن» می شود که راء اول به عنوان تخفیف حذف شده و فتحه آن به قاف منتقل می گردد و با وجود آن از همزه وصل بی نیاز می شویم و «قرن» می شود (دقت کنید).
[ویکی فقه] قرن (ابهام زدایی). قرن ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • قرن (عیب) به فتح قاف، راء استخوانی در فرج و مانع جماع• قرن (سال) هر صد سال
...
[ویکی فقه] قرن (سال). قرن به اصطلاح مشهور و معاصر در زبان فارسی به هر صد سال گفته می شود که البته معانی مختلفی برای آن گفته شده است.
قرن در لغت عرب، بر خلاف اصطلاح معاصر، به معنی صد سال نیست، بلکه به معنی جمعیتی است که در یک زمان با هم زندگی می کنند و سپس جمعیت دیگر جای آنان را می گیرند.
← استفاده قرآن از واژه قرن
۱. ↑ انعام/سوره۶، آیه۶.
...
[ویکی فقه] قرن (عیب). قَرَن به فتح قاف و راء استخوانی است در فرج که مانع جماع می گردد و زنی را که دارای این عیب باشد قرناء گویند.
قرناء بودن یکی از عیوب مجوز فسخ نکاح است.
منبع
جابری عرب لو، محسن، فرهنگ اصطلاحات فقه فارسی، ص۱۴۰.

معنی کلمه قرن در ویکی واژه

قِرَن
واحد اندازه‌گیری زمان معادل صد سال، سده.
تندی سر مردم که به منزله جای سرون جانور است، زبر.
شاخ، سرون.
نظیر، مانند.
هم دست و حریف در شجاعت و کشتی و جز آن.
شتری که آن را با شتر دیگر به هم بسته باشند.
ریسمانی که با آن دو شتر ببندند.
ترکش. شمشیر. تیز.
کُشنده، به قتل رساننده، کسی که در میدان جنگ بسیار می‌کشت.
گیسو، موی بافته.
نوک مو.
سر کوه.
کرانه قرص آفتاب و بالای آن.
آن چه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب.
رئیس قوم، مه.

جملاتی از کاربرد کلمه قرن

خه ای برنا جوان بختی که در صد قرن تا زین پس نظیرت در جهان کهل چرخ پیر ننماید
التفات ذات محمود تو با این بینوا دارد آن نسبت که احمد داشت باویس قرن
خورشید هزار قرن بر پهلو گشت یک ذرّه سراپای جهان باز نیافت
گویی ز مقرنس زمانه نه جای بود مرا نه خانه
در زیر مقرنس نگون خم هر لحظه بخاک میزنی دم
شام تو اندر یمن صبح تو اندر قرن
چون برآمد صد هزاران قرن بیش قرنهای بی زمان نه پس نه پیش
می شدی صد قرن پایین عدم نی حجاب الامتناع ام کنم
راستی اندر ورع بود اویس قرن بلکه اویس قرن نیز نبودش قرین
قرن‌ها باید کجا پیدا شود گوینده‌ای کو به نظم و نثر بتواند شدن همسر مرا