معنی کلمه قربانی در لغت نامه دهخدا
درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت
نشد از خنجر مریخ حمل قربانی.سنجر کاشی ( ازآنندراج ). || ( ص نسبی ، اِ ) کسی که قربان شده باشد. کسی که جان خود را در راه کسی یاعقیده ای از دست داده باشد. || گوسفندی که در عید قربان ذبح شود :
مرد قصاب از آن زرافشانی
صید من شد چو گاو قربانی.نظامی.فدای جان تو گر من تلف شوم چه شود
برای عید بود گوسفند قربانی.سعدی.کحل غیرت کرده خوش قربانیان تیزبین
وه چه دید آن کس که در کسب بلا تقصیر کرد.ظهوری ( از آنندراج ).ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگوی
زنده برگشتن ز کوی دوست شرط عشق نیست.؟
قربانی. [ ق ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسه ٔبم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است. سکنه آن 100 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).