قدر بی
معنی کلمه قدر بی در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه قدر بی
رفتم از بیهوده گردی تا به مقصد بی دلیل آنقدر بیکار گردیدم که کارم شد بلند
شاه مسعود کز قران سعود نظرش قدر بیش دارد و جاه
گمان نداشتم آنقدر بیوفا باشی که بیسبب ز علیاکبرم جدا باشی
طین را ز اثیر قدر بیشست زیرا که وجود او ز طینست
ببیند، اما آن قدر بینایی دارد که با درخت برخورد نکند یا از صخره فرونیفتد. درست است که داشتن نصف بال،
صد ره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس
آنقدر بی خود ز خود از دیدنِ یارانِ مهر
اعتبارت هرقدر بیش استکلفت بیشتر تیرگی بالد ز دریا چون فزون میگردد آب
دل به خسّت گره و نقد نفس انباری چقدر بیخبر از عالم جود آمدهام
در واقع، چه کسی آنقدر بیهوش است که وقتی به آسمان خیره میشود، نمیبیند که خدایان وجود دارند… کسی که وقتی متقاعد شد که الوهیت [یا: خدایان] وجود دارد، چگونه میتواند در همان زمان متقاعد نشود که این امپراتوری بزرگ با قدرت یا اراده [آنها] ایجاد، گسترش و تداوم یافتهاست؟ هر چقدر هم ما خودمان را خوب بدانیم اما نه از نظر جمعیت و نه از نظر قوت از گال، نه از نظر تطبیقپذیری از کارتاژ، نه از نظر هنر از یونان برتری نداریم. اما ما در تقوا، در ارادت به دین و در آن خرد خاص که عبارت است از تشخیص این حقیقت که جهان تحت تأثیر و هدایت الهی است [یا: اراده/قدرت خدایان،] است، بر هر نژاد [یا مردم] و هر قوم برتری یافتهایم.
قدر بین گر جهت رزق بدیوان قضا همه از خامه او میبرد امروز رقم
«الان دارم روی آهنگها کار میکنم. دارم کلی آهنگ میسازم و روشون فکر میکنم. می دونی، انگار هر چه قدر بیشتر رو آهنگ وقت میگذارم، شناختم از اونها بیشتر میشه.»
بر سر کوی تو سگ را قدر بیش از من، که آنجا من نمییارم گذشت از دور و او دارد مقامی
اسد بن غنی، هیچگاه حتی در دوران فراگیرشدن بیماریها آنقدر بیمار نداشت که ثروتی کسب کند؛ زیرا سه شرط را نداشت: او نه سوری، نه مسیحی و نه از گندیشاپور بود.
اگر شبها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی.