معنی کلمه قدح در لغت نامه دهخدا
هوش به گرداب قدح در فتاد
داد همه رخت ادب را به باد.میرخسرو ( از آنندراج ).سخن کز لب شیشه بیرون شود
به گوش قدح تا رسد خون شود.بیدل ( از آنندراج ).و با لفظ خوردن و نوشیدن و آشامیدن و کشیدن و چشیدن و پیمودن و زدن ، کنایه ازشراب خوردن است و با لفظ بر سر زدن و بر سر کشیدن بکمال رغبت خوردن است. ( آنندراج ) :
عاشق قدحی که در جگر زد
معشوق همان قدح به سر زد.ابوالفیض فیاضی ( از آنندراج ).چون تنک ظرفان نه بر اندازه ساغر میکشم
صد قدح چون شاخ گل یک بار بر سر میکشم.
قاسم تبریزی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).
مستان قدح به نیت خیرالعمل زدند
آن نیم شب که نعره حی علی زدیم.سنجر کاشی ( از آنندراج ).اگر تیغ بارد تو ساغر بکش
قدح را سپر ساز و بر سر بکش.ابراهیم ( از آنندراج ).گرفت و بر لبش مستانه بنهاد
قدح نوشید و لب بوسید و جان داد.زلالی ( از آنندراج ).می تست خون خلقی همه دور می دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد.امیرخسرو ( از آنندراج ).امیدها به لبش داشتم ندانستم
که این قدح به چشیدن تمام میگردد.صائب ( از آنندراج ).|| در اصطلاح عرفا وقت را گویند. ( فرهنگ مصطلحات عرفا ).
قدح. [ ق َ ] ( ع مص ) طعن کردن در نسبت کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویند: قدح فیه قدحاً. ( منتهی الارب ). || شکاف کردن در تیر به بن پیکان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویند قدح فی القَدح ؛ شکاف کرد در تیر به بن پیکان. ( منتهی الارب ). || آتش برآوردن از آتش زنه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چخماق زدن بر آتش زنه تا آتش دهد. ( آنندراج ). || به کفلیز برداشتن شوربا را. || فرورفتن چشم در مغاک. || خوردن کرم دندان و چوب را. || آب تباه شده از چشم برون کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). میل زدن چشم که آب آورده است : و قد احضر سبعة انفس لقدح اعینهن. ( عیون الانباء ج 1 ص 230 ). || فروخوردن آب چشمه و چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).