( قحبة ) قحبة. [ ق َ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) گنده پیر. || سرفه زده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : به قحبة؛ ای سعال. ( منتهی الارب ). || تباه شکم از دود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || زناکار تباه کردار بدان جهت که به بهانه سرفه و تنحنح اشاره کند حریف خود را و یا آن لغت مولد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فاحشه. زن بدکار : محتسب کون برهنه دربازار قحبه را میزند که روی بپوش.سعدی.بیاموز مردی ز همسایگان که آخر نیم قحبه رایگان.سعدی ( بوستان ).
معنی کلمه قحبه در فرهنگ معین
(قَ بَ یا بِ ) [ ع . قحبة ] (ص . ) زن بدکار، روسپی .
این پهنه ز نقحبه که کیهانش ستایند سورش همه سوگ است و سرورش همه تیمار
خورد آن قحبه مسهلی،وز...ن طرفه ماهیّتی فرو زایید
قربت زنقحبه مردم با من از روی قیاس ماجرای کیک و شلوار است گوئی نیست هست
خود زاد از این دو زنقحبه ناصح ذم بس کز اینان او یادگار است
نخست آغاز هر دفتر ستایش پاک یزدان را که هیچ و پوچ هستی داد این زنقحبه امکان را
وزیرا جهان قحبه بی وفاست تو را زین چنین قحبهای ننگ نیست
نظر از جمال دنیا نه به زهد بسته دارم که به دیده می نماید، رخ قحبه زشت، ما را
سپرده توسن دولت بدست قحبه عنان نهاده دست قضا بر سر محننث خود
هر که را این قحبه دنیا زبون خویش کرد گر بصورت مرد باشد لیک در معنی زنست
در روسپیخانهها واسطهها بیشتر تلاششان بر این بود تا میهمانانشان را راضی کنند. میهمان در صورت نیاز میتوانست با «قحبه» مورد علاقهاش در اتاقهایی که از پیش منظور شده بود، بدون شرم خلوت کند و پس از خلوت دوباره بر سر جای خود برگردد و «قحبه» نیز به رقص ادامه دهد.