قبیله
معنی کلمه قبیله در لغت نامه دهخدا

قبیله

معنی کلمه قبیله در لغت نامه دهخدا

( قبیلة ) قبیلة. [ ق َ ل َ ] ( اِخ ) نام اسب حُصَین بن مرداس. ( منتهی الارب ).
قبیله. [ ق َ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) گروه از فرزندان یک پدر. ( منتهی الارب ). گروهی مردم از یک پدر. ( ترجمان علامه جرجانی ). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. ( برهان ). || پاره ای از کله سر فراهم آمده با پاره دیگر. ج ، قبایل. || دوال لگام. || سنگ بزرگ سر چاه. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه قبیله در فرهنگ معین

(قَ لَ یا لِ ) [ ع . قبیلة ] (اِ. ) طایفه ، گروه . ج . قبایل .

معنی کلمه قبیله در فرهنگ عمید

۱. گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین، و فرهنگ مشترک.
۲. گروهی از فرزندان یک پدر.

معنی کلمه قبیله در فرهنگ فارسی

طایفه، گروه، گروهی ازفرزندان یک پدر
( اسم ) گروه که افراد آن فرزندان یک پدر باشند جمع : قبایل ( قبائل ) .
نام اسب حصین ابن مرداس

معنی کلمه قبیله در فرهنگ اسم ها

اسم: قبیله (پسر) (عربی)
معنی: توانایی، توان، سلطه و نفوذ

معنی کلمه قبیله در دانشنامه عمومی

در جامعه عشایر ایران اجتماع چند ایل که معمولاً هم زبان و هم نژاد ودارای ریشه تاریخی مشترکی باشند قبیله را تشکیل می دهد. مانند قبایل عرب، لر، تاجیک
، ترک، کرد، و… قبیله به گروهی از خانواده ها که اجداد مشترک دارند نیز گفته می شود. این نیاکان معمولاً واقعی هستند، ولی در برخی موارد، هیچ کس مطمئن نیست که چنین اجدادی وجود داشته اند. اما در مورد قبایل عرب شجره نامه باعث می شود که قبایل از وجود حقیقی اجداد خود آگاه باشند.
قبیله، از نظر تاریخی و توسعه، به عنوان یک گروه اجتماعی در نظر گرفته می شود که قبل یا در کنار دولت ها یا ایالت ها وجود داشته اند. مردم شناسان عبارت جامعهٔ قبیله ای را برای جوامعی به کار می برند که بر پایهٔ نسبت ها و روابط سامان داده شده اند، مخصوصاً مشترکات و روابط نژادی.
برخی نظریه پردازان بر اینند که قبایل مرحله ای از تکامل اجتماعی هستند مابین دسته ها و ایالات، اما برخی دیگر می گویند قبایل به دنبال آن ها توسعه یافته اند و باید از حیث تعاملشان با ایالت ها و حکومت ها بررسی شوند.
بحث های داغی در مورد اینکه باید چگونه قبیله ها را توصیف کرد انجام شده است، این مسئله تا حدودی از تفاوت بین قبیله های باستانی و اولیه و قبیله های معاصر ناشی می شود. بعضی از آن ها نشان دهندهٔ مباحثهٔ کلی تری بر روی مسئلهٔ پیشرفت فرهنگ ها و استعمار است. در تصور عموم قبیله بیانگر نوعی سبک زندگی طبیعی و مربوط به گذشته است. قبایل همچنین از روابط اجتماعی نخستین بهره می برند که پایدار، با حد و مرز مشخص و در بین خودشان است. بنابراین خیلی ها بر این باورند که قبیله ها ارتباطات بین چند فامیل را سامان می دهند و برای آن ها مبنایی اجتماعی و ایدئولوژیکی به منظور ایجاد انسجام فراهم می کنند، البته در بیشتر موارد بسیار محدود تر از گروه های نژادی و ملیت. پژوهش های مردم شناسی و نژاد شناسی، بسیاری از این ایده ها را به چالش کشیده اند.
المن سرویس، مردم شناس، سیستمی برای طبقه بندی جوامع با انواع فرهنگ ها ارائه کرده است که مبنای آن تکامل نا برابری اجتماعی و مقام و نقش ایالت هاست. در این طبقه بندی چهار دسته وجود دارد:
۱. دسته های شکارچیان گروهی، که معمولاً تساوی طلب هستند.
۲. جوامع قبیله ای که در آن ها نمونه های محدودی از مقام و مرتبهٔ اجتماعی و اعتبار و منزلت وجود دارد.
۳. قبیله های لایه ای ( از نظر قدرت و نفوذ ) که توسط سردسته یا به عبارتی رئیس قبیله اداره می شوند.
قبیله (فیلم ۱۹۹۸). «قبیله» ( انگلیسی: The Tribe ( 1998 film ) ) یک فیلم است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد.
قبیله (فیلم ۲۰۱۵). قبیله ( اسپانیایی: El Clan ) فیلمی در ژانر زندگینامه ای به کارگردانی پابلو تراپرو است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
داستان واقعی پوچیوها، خانواده ای که در دهه ۸۰ میلادی مردم را دزدیده و به قتل می رساندند.
معنی کلمه قبیله در فرهنگ معین

معنی کلمه قبیله در دانشنامه آزاد فارسی

در اصطلاح انسان شناسی، واحدی معمولاً سیاسی، بزرگ تر از طایفه و کوچک تر از ملت یا مردم. این اصطلاح را مردمان بومی امریکای شمالی و برخی از بخش های افریقا به کار می برند. واژۀ قبیله از لحاظ سیاسی کمتر پذیرفته می شود، اما برخی انسان شناسان از آن استفاده کرده اند تا درجۀ خاصی از توسعۀ سیاسی را نشان دهند، که در فاصلۀ دسته های اولیه و رئیس سالارها قرار می گیرد. عموماً استفاده از واژۀ «قبیله» برای اشاره به ابعادی جز سیاست، اکنون در انسان شناسی پذیرفته نیست. در دو دهۀ اخیر، در نتیجۀ گرایش های طبیعت گرایانه ای که در قالب بدوی گرایی های جدید و گریز از تمدن صنعتی، در میان جوانان امریکایی و اروپایی مشاهده می شود، بار دیگر واژۀ قبیله کاربرد یافته است. لغت قبیله در عربی به معنی قطعه و یا پاره ای از سر است و بر چهارمین مرتبه از مراتب ده گانۀ انساب عرب، کوچک تر از شعب و بزرگ تر از عماره و در معنایی عام تر به فرزندان یک پدر اطلاق می شود. در نسب شناسی پیامبر اسلام (ص) مُضر را قبیله به حساب می آوردند که از خندف (عماره) بزرگ تر و از نزار (شعب) کوچک تر است. در مردم شناسی امروزی، این واژه بر گروهی از مردم اطلاق می شود که درست یا غلط، برای خود قائل به اصل و نسب واحدی هستند و از سرزمین واحد و گویش مشترک و راه و رسم تقریباً یکسان زندگی برخوردارند.

معنی کلمه قبیله در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَبِیلُهُ: دار و دسته ی او - نفرات او
معنی قَبَائِلَ: قبیله ها ( قبیله :همه افرادی که نسلشان به یک نفر می رسد)
معنی فَصِیلَتِهِ: قبیله و قومش (وقتی از یک قبیله که همه در جد بزرگ مشترکند ، یک تیره جدا شود ، و جدی اختصاصی و جداگانه برای خود قائل شود ، آن تیره را فصیله از آن قبیله میگویند و بعضی دیگر گفتهاند : فصیله به معنای عشیره نزدیکی است که از یک قبیله جدا شده باشد ، نظیر پدر...
معنی سُوَاعاً: نامی یکی از پنج بت معروف که در زمان حضرت نوح پرستیده می شدند این بت متعلق به قبیله هذیل بوده است
معنی وَدّاً: نامی یکی از پنج بت معروف که در زمان حضرت نوح پرستیده می شدند این بت متعلق به قبیله کلب بوده است
معنی أَسْبَاطِ: فرزندان -نوه ها(اسباط جمع سبط به معنای پسر زاده و یا دختر زاده است ، و لیکن در بنی اسرائیل به معنای قوم خاصی بوده ، سبط در اصطلاح ایشان به منزله قبیله در نزد عرب است )
معنی طَائِفَةٌ: طائفه - جماعتی از انسانها (طائفه به معنای جماعتی از انسانها است و گویا بدین مناسبت جماعتی از انسانها را طائفه نامیدهاند ، که عرب قبل از آنکه به زندگی شهرنشینی برسند ، شعبه شعبه و قبیله قبیله بودند و هر قبیلهای در گوشهای از بیابان زندگی میکردند ، تابس...
معنی شُعُوباً: نژادها (جمع شِعب اما کلمه شعب در مورد زمین عبارت است از دامنه چند دره که اگر از طرف دامنه نگاه کنی به نظرت میرسد یک زمین است که در آخر ، چند شقه شده ، و اگر از طرف درهها نگاه کنی به نظرت میرسد که چند تکه زمین است که در آخر یکی شده بعضی دیگر گفتهاند ...
ریشه کلمه:
قبل (۲۹۴ بار)ه (۳۵۷۶ بار)

معنی کلمه قبیله در ویکی واژه

گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین، و فرهنگ مشترک. طایفه، گروه، مفردِ قبایل. قبیلة. از جاه طلبی که داشت کوشش میکرد که سردسته قبیله ... بشود. «صادق‌هدایت»

جملاتی از کاربرد کلمه قبیله

برگشت چو قیس غم رسیده زان شمع قبیله دل رمیده
با اهل قبیله گفتگو کرد وز هر نفری سراغ او کرد
روزگاری پیشمان آمد، بدین صنعت همی هم خزینه، هم قبیله، هم ولایت، هم لوی
قیس و پدرش به هم نشستند اعیان قبیله حلقه بستند
عاشق چه غم خورد که عنان را ز دست داد سوزد دل قبیله ز مجنون زیاده تر
ازجبهه طالعش چه جویی سر خیل قبیله وفا زاد
دادی از روی شهوت و بیداد آبروی قبیله‌ای بر باد
یکی دیگر به تدبیرات و حیله به خورشید گوید:«ای نور قبیله»
تاج سر قبیله و آل پدر تو باش کز تو سرش به تاج بزرگی مُکَلَّل است
زین غم همه در گداز گشتند گریان به قبیله باز گشتند