قبایل

معنی کلمه قبایل در لغت نامه دهخدا

قبایل.[ ق َ ی ِ ] ( ع اِ ) قبائل. ج ِ قبیله. قبیله ها. گروه ها. ( غیاث ). دودمانها. رجوع به قبائل شود :
الا ای آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت وشمع قبایل.منوچهری.

معنی کلمه قبایل در فرهنگ معین

(قَ یِ ) [ ع . قبائل ] (اِ. ) جِ قبیله .

معنی کلمه قبایل در فرهنگ عمید

= قبیله

معنی کلمه قبایل در فرهنگ فارسی

قبایل، جمع قبیله
( اسم ) جمع قبیله .

معنی کلمه قبایل در ویکی واژه

قبائل
جِ قبیله.

جملاتی از کاربرد کلمه قبایل

چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل یار من و شمع جمع و شاه قبایل
برای همچو تو لیلی حکایت من است چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده
آنتیوخوس دارای دو فرزند از آیوتاپا بود: کالینیکوس و یک آیوتاپای کوچکتر. در سال ۵۳، آنتیوخوس قیام برخی قبایل وحشی را در کیلیکیه، به نام کلیته، را سرکوب کرد. در سال ۵۵، او از امپراتور روم نرون دستور گرفت که سپاهی برای جنگ علیه اشکانیان ایجاد کند و در سال ۵۹ تحت فرماندهی ژنرال سی دومیتوس کوربلو علیه پادشاه تیرداد ارمنستان، برادر پادشاه اشکانی بلاش یکم جنگید. در نتیجه خدماتش در این جنگ‌ها، در سال ۶۱ بخش‌هایی از ارمنستان را بدست آورد.
ای فتنه ساز عاقل از عشوه خرد سوز وی غارت قبایل از غمزه بد آموز
برای همچو تو لیلی حکایت من هست چو ذکر مجنون اندر قبایل افتاده
باد در اقبال روزگارت و بادا درگه تو قبلهٔ سران قبایل
وانکه گردش صد پرستار از قبایل بیش بود ماند در زندان محرومی تن تنها دریغ
محمل قبلهٔ ارباب سخن بسته سیاه می‌شد و آه کنانش به قبایل می‌برد
حلقهٔ گیسوی تو کمند مجانین جلوهٔ بالای تو بلای قبایل
هم مایل رخسار تو خورشید جهانتاب هم سائل دربار تو سلطان قبایل
در حسرت این مراد گردم در گرد جهان درین قبایل