قبال

معنی کلمه قبال در لغت نامه دهخدا

قبال. [ ق ِ ]( ع اِ ) قبال النعل ؛ دوال پیش کفش که میان انگشتان باشد. ( ناظم الاطباء ). دوالی که بر طول نعلین دوزند و آن دو تا باشد و شراک دوالی که بر عرض دوزند. ( فرهنگ نظام ). || قصیری قبال ؛ نام ماری است خبیث.( ناظم الاطباء ). || مقابل. برابر. حذاء.
- در قبال آن ؛ در برابر آن.
قبال. [ ق ِ / ق َ ] ( اِخ ) کوه بلندی است در بادیه ، درسرزمین بنی عامر. ابن جنی آن را بفتح قاف روایت کرده و گوید: این کوه نزدیک دومةالجندل است :
فوحش نجد منه فی بلبال
یخفن فی سلمی و فی قبال.متنبی.یجتزن اودیةالنصیع جوازعاً
أجواز عین ابا فنعف قبال.کثیر ( معجم البلدان ).

معنی کلمه قبال در فرهنگ معین

(ق ) [ ع . ] (حراِض . ) مقابل ، برابر.

معنی کلمه قبال در فرهنگ عمید

مقابل، برابر.

معنی کلمه قبال در فرهنگ فارسی

مقابل، برابر
برابر حذائ . یا در قبال . در برابر .
کوه بلندی است در بادیه در سرزمین بنی عامر .

جملاتی از کاربرد کلمه قبال

نشاندت بصد نام ایام در عز گرفتت بصد مهر اقبال در بر
ز خلقهای کریمانه تو می دارم امید آنکه کنی بر قبول آن اقبال
هزار گل بنماید که خار مست شود هزار خنده برآرد ز غم زهی اقبال
دشمنانش را ادبار چنان باد چنان دوستانش را اقبال چنین باد چنین
کسی را که اقبال او ره نمود محلّش برآورد و قدرش فزود
گو جای بپرداز که اینک جم دولت با خاتم اقبال سوی گاه برآمد
بیا بر آستان خود ببین روی نیاز من بود کز یمن اقبالت قبول افتد نماز من