قباد

معنی کلمه قباد در لغت نامه دهخدا

قباد. [ ق ُ ] ( اِ ) نام بوته ای باشد خاردار که شتر آن را برغبت خورد و ازآن صمغی سفید حاصل میشود. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
قباد. [ ق ُ ] ( اِ ) غُباد. یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود.
قباد. [ ق ُ ] ( پسوند ) در آخر اسماء مرکبه امکنه آید: ابزقباد. خسروسادقباد. فیروزقباد. شادقباد. بزقباد. بهقباد. شهرقباد. رستقباد. استان لبهقباد. روستقباد.
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام معزالدین پادشاه دهلی است. ( غیاث اللغات ).
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 19000گزی خاور شاه آباد و 3000 گزی شیان و 1500گزی جنوب راه فرعی هرسم واقع و موقع جغرافیائی آن دشت و سردسیر است. سکنه 370 تن ، آب از زه آب رودخانه شیان. محصول آنجا غلات ، حبوبات ، چغندرقند، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. زمستان گله داران به گرمسیر گیلان میروند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) پسر اسکندربن قرایوسف. قباد با محبوب ترین کنیزکان پدر که خان سلطان نام و لیلی لقب داشت عشق میورزید و از این رو در آن اوان ( 840 هَ. ق. ) که بایسنقر از آذربایجان بسوی خراسان مراجعت میکرد اسکندر به قلعه النجق رفت و نسبت به آن دو بدرفتاری و تندی آغازید و ایشان را به قتل تهدید نمود. قباد و لیلی به آهنگ جان وی کمر بستند و در یکی از شبها که اسکندر شراب بسیار خورده و بر بام قلعه النجق خفته بود لیلی بخلاف معهود نردبان را بالا نکشید قباد به بام بالا رفت و با خنجری پدررا از پای درآورد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 627 ).
قباد. [ ق ُ ] ( اِخ ) پسر انوشیروان ملقب به شیرویه بود. شیرویه چون به تخت نشست تاج بر سر نهاد و در راه عدل و رعیت پروری گام نهاد ولی ازنابخردی به روایت اقل ، پانزده برادر خود را به قتل رسانید و به وصلت با شیرین طمع داشت و در این باره بسیار اصرار ورزید. شیرین او را به وصال خود امیدوار ساخته به بهانه ای به دخمه خسرو رفت و زهری کشنده خورده فی الحال درگذشت. گویند چون شیرویه دست به کشتن برادران خود آلود خواهرانش پوراندخت و آذرمیدخت او رادیدار نموده و زبان بسرزنش او گشوده و گفتند که حرص حکومت ترا به کشتن پدر و پانزده برادر وادار ساخت وبی گمان تو به کیفر گناهان خود خواهی رسید. شیرویه از این سخنان بسیار گریست و افسر از سر برگرفت و از فرط ناراحتی به مرض طاعون یا بیماری دیگری دچار گشت ووفات یافت. مدت عمرش 22 سال و مدت سلطنت وی به روایت جمهور مورخان هشت ماه بود. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 251 و 252 ). وی در مدائن مدفون است. ( مجمل التواریخ والقصص چ تهران 1318 ص 464 ). در کامل ابن اثیر آمده است : قباد پسر پرویز پسر هرمز پسر انوشیروان پدر خود را به اشاره اعیان مملکت و هفده برادر خود را بامشورت وزیر خود فیروز به قتل رسانید. ( کامل ابن اثیرچ یکم جزء یکم ص 223 و 224 ). رجوع به شیرویه شود.

معنی کلمه قباد در فرهنگ عمید

نوعی ماهی بی فلس که در خلیج فارس پیدا می شود.

معنی کلمه قباد در فرهنگ فارسی

( اسم ) گونه ای ماهی که در خلیج فارس فراوانست .
پسر کاوه و برادر قارن یکی از سرداران لشکر ایران در زمان سلطنت نوذر فرزند منوچهر است که در جنگ با افراسیاب بزخم تیغ بارمان نام یکی از پهلوانان توران کشته شد .

معنی کلمه قباد در فرهنگ اسم ها

اسم: قباد (پسر) (فارسی، عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: qobād) (فارسی: قباد) (انگلیسی: ghobad)
معنی: محبوب، دانا، شاه محبوب، سرور گرامی، ( اَعلام ) ) ( در شاهنامه ) پهلوان ایرانی، پسر کاوه و برادر قارِن، که به دست پهلوانی تورانی کشته شد، ) ( در شاهنامه ) ( = کیقباد ) شاه داستانی ایران، نخستین شاه از سلسله ی کیانیان و از تبار فریدون، که در البرزکوه به سر می برد، زال پس از مرگ گرشاسپ، رستم را به جستجوی او فرستاد و او را به پادشاهی خواند، او صد سال پادشاهی کرد و پایتختش شهر استخر بود، ) نام دو تن از شاهان ساسانی ایران، قباد اول: شاه [، میلادی]، که پس از خلع بلاش از سوی بزرگان ایران به شاهی برداشته شد، در زمان او مزدک ظهور کرد و قباد آیین او را پذیرفت، در نتیجه بزرگان او را خلع و زندانی کردند [ میلادی]، او پس از مدتی از زندان گریخت و با کمک هپتالیان به سلطنت بازگشت [ میلادی] و این بار به تدریج از مزدکیان دور شد و سرانجام به یاری پسرش انوشیروان به قتل عام مزدکیان پرداخت، [ میلادی]، قباد دوم، معروف به شیرویه: شاه [ میلادی]، که پدرش خسرو پرویز را همراه با تن از برادران خودش کشت و پس از ماه سلطنت بر اثر مسمومیت کشته شد، قباد به معنی محبوب، ( در اعلام ) نام دو تن از شاهنشاهان ساسانی، کیقباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر

معنی کلمه قباد در دانشنامه آزاد فارسی

قباد (تاریخ). قُباد (تاریخ)
(یا: قَباد) بنابر روایت اَسدی ، پسر کاوۀ آهنگر و برادر قارَن. به هنگام لشکرکشی منوچهر به توران فرماندهی میمنۀ سپاه او را داشت . فردوسی به پیوند میان قباد و کاوه اشاره ای نمی کند. در زمان نوذر، به هنگام جنگ ایران و توران، در سرزمین دِهِستان بود و چون بارمان سردار تورانی از سپاه ایران هماورد خواست و کسی خود را معرفی نکرد، قباد به رغم پیری ، پذیرفت که با بارمان پیکار کند که از پای درآمد و کوشش های قارن برای انتقام جویی به جایی نرسید.
قباد (شاهنامه). قُباد (شاهنامه)
در برخی از نسخه های شاهنامۀ فردوسی ، دلاور ایرانی در روزگار کِیخُسرو، که به هنگام رایزنی کیخسرو با مهتران ایران دربارۀ جنگ با افراسیاب حضور داشت .
قباد (غار). قُباد (غار)
غاری آهکی در نزدیکی روستای «شیخ کاتلو» واقع در مسیر قوچان به روستای «دربادان» در خراسان رضوی. این غار آهکی در دو شعبۀ اصلی طولی در حدود ۱۲۰ متر دارد. گزارش های محلی به وجود شهری با نام «قباد» در نزدیکی غار اشاره می کند که در دوران نادرشاه ویران گشته است. گلوله هایی به وزن پنج کیلوگرم در زمین های زراعی اطراف غار مشاهده شده است. دو عدد از این گلوله ها را کوهنوردان شیروان به موزۀ کوهنوردی آورده اند. غار قباد را کوهنوردان شیروانی در ۱۳۶۹ کشف کردند.

معنی کلمه قباد در ویکی واژه

یا قباد پیر که یکتاپرست و بردار قارن بود او در جنگ تن به تن مغلوب بارمان سردار تورانی شد و جان سپرد. نگه کن که با قارن رزم‌زن/ چه گوید قباد اندر آن انجمن «فردوسی»
قباد را ممکن است با قُبا مترادف دانست و حرف «دال» حرف ربط باید باشد، در واقع تلفظ درست از این واژه قبادِ است.

جملاتی از کاربرد کلمه قباد

هزار بار نکو تر بنزد ابن یمین ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو
پس از مرگ پیروز، که از شاهنشاهان ساسانیان بود، دو پسر وی با اسامی: جاماسب و قباد بر سر تخت پدر به اختلاف رسیدند.
ابر کیقباد آفرین کن یکی مکن پیش او بر درنگ اندکی
ز سر با منوچهر نو کین نهاد همیدون ابا نوذر و کیقباد
گرچه به زیر دلقی شاهی و کیقبادی ورچه ز چشم دوری در جان و سینه یادی
همان آفرین نیز کردیم یاد که برتاج ماکرد فرخ قباد
آیین مزدک یا مزدکیه یک جنبش مذهبی مشتق‌شده از مزدیسنا و با مفاهیم اجتماعی بود که در دوران حکومت قباد (۴۸۸–۵۳۱ میلادی)، خیزش‌هایی انقلابی در ایران به‌وجود آورد و ماهیتی شبه‌سوسیالیستی داشت ولی در پایان حکومت قباد، عمدتاً در نتیجهٔ کوشش‌ها و اقدامات خسرو انوشیروان، پسر و جانشین قباد، به سختی سرکوب شدند. این جنبش مساوات‌خواهانه، در حادترین شکل خود، منادی توزیع منصفانهٔ ثروت و شکستن یا کاستن موانعی بود که برای تمرکز مالکیت و زنان در طبقاتِ دارای امتیاز ایجاد شده بودند.
جهان آفرین برتن کیقباد ببخشید و گیتی بدو باز داد
شمسِ حقِ دین توی مالک مُلک وجود ای که ندیده چو تو عشق دگر کیقباد
حکمت از چیست روان بر همه کس؟ کیقبادی؟ ملکی؟ خاقانی؟
آذرگندبد نخست در سال ۴۸۸ میلادی هویدا می‌شود. در آن زمان مرد جوانی بود. به گفته پروکپیوس او پیشتر به عنوان یک سرباز شهرت داشت. در آن سال او به قباد کمک کرد تا علیه عمویش، بلاش، به سلطنت برسد. به عنوان پاداش، قباد او را به جای خویشاوندش گشنسپ داد که اعدام شد، به مقام مهم کنارنگ، فرمانداری ابرشهر (خراسان) رسانید که قلمرو هپتالیان هم ضمیمه آن شده بود.
شروع فعالیت مزدک و پیروانش از سال ۴۹۴ م. آغاز شد. چون قباد در پی کاستن از قدرت اشراف بود، از آنان حمایت کرد. اما دربارهٔ چگونگی حضور مزدک در دربار قباد در نوشته‌های منابع قبل از فردوسی اطلاعاتی در دست نیست، در واقع نویسندگان منابع قبل از او در این باره سکوت کرده‌اند.
از استندار قباد اول سکه‌ای کشف شده که به سال ۳۳۷ هجری در آمل ضرب شده‌است اما در آن ذکری از الثائر نیست و این نشان می‌دهد که احتمالاً کنترل شهر پس از روی دادن اختلاف، به دست استندار افتاده‌است.
مال قباد (متش • مصطفی • تاری • صوفی رضا • بزرگ • اسدخانی • حیدرخانی • مراد • علی ممد • عزیزخانی • سلطان محمدخانی)
ز جیحون گذر کرد مانند باد وزان آگهی شد بر کیقباد
تاج سر کیقباد و جمشید ارزد خاک قدم سوختگانِ غم او