قباحت. [ ق َ ح َ ] ( ع اِمص ) قُباح.قبح. زشتی. زشت شدن. || دنائت. سماجت. شناعت. بدی. فساد. بدکاری. ( ناظم الاطباء ) : هرچ آن قبیح تر بکند یار خوبروی داند که چشم دوست نبیند قباحتش.سعدی. || بدشکلی و بدترکیبی. || فضیحت و رسوایی. || حقارت. دونی. ناراستی. دغابازی. حیله بازی. || ناشایستگی. || خیانت. || شرم و حیاء. || تکلف. || گناه. تقصیر. عیب. ( ناظم الاطباء ). - قباحت داشتن . رجوع به همین ترکیب شود. - بی قباحت ؛ بی شرم. بی حیا.
معنی کلمه قباحت در فرهنگ معین
(قَ حَ ) [ ع . قباحة ] (مص ل . ) زشتی ، زشت شدن .
معنی کلمه قباحت در فرهنگ عمید
۱. زشتی در قول، فعل، یا صورت. ۲. رسوایی، فضاحت.
معنی کلمه قباحت در فرهنگ فارسی
زشت شدن ، زشتی، زشتی درقول یافعل یاصورت ۱ - ( مصدر ) زشت شدن ۲ - ( اسم ) زشتی بدشکلی بدترکیبی ۳ - بدکاری بدی فاسد ۴ - فضیحت : رسوایی .
معنی کلمه قباحت در ویکی واژه
قباحة زشتی، زشت شدن.
جملاتی از کاربرد کلمه قباحت
و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند، گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد، خواه در مقام دشنام و اذیت بگوئی یا در محل شوخی و مزاح، یا مقامی دیگر و چون این عبارات مختلف اند در قباحت، بعضی از آنها مکروه و بعضی از آنها حرام اند و بعضی حرام را تخصیص داده اند به صورتی که در مقام دشنام و اذیت باشد نه در مقام شوخی یا به جهت عادت به هرزه گوئی و دور نیست که بعضی الفاظ که بسیار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند.
قباحتها که باشد قاف تا قاف دهی آن لحظه بر نفس خود انصاف
بر بالایت ار پایش بدی باز نماندی در چمن سرو از قباحت
به توصیف تو از فرط صباحت نیفزود از ستایش جز قباحت
هرگز این حیله در دلم نخلید وین قباحت به خاطرم نرسید
مه دوستْ با رقیبْ نیشته قباحتْ نییه؟ مگرْ که انصافْ بالایِ طاعتْ نییه؟
هرچ آن قبیحتر بکند یار دوستروی داند که چشم دوست نبیند قباحتش
ای بشر! مظهر ظرافت شو نه ز سر تا به پا، قباحت باش
در آینه قبیح نماید رخ قبیح غفلت مکن حکیم ز وجه قباحتش