قایمه

معنی کلمه قایمه در لغت نامه دهخدا

( قایمة ) قایمة. [ ی ِ م َ ] ( ع اِ ) تأنیث قایم. رجوع به قائمة شود.
قایمة. [ ی ِ م َ ] ( اِخ ) شهری است در یمن از خان بنی سهل. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه قایمه در فرهنگ معین

(یِ مَ یا مِ ) [ ع . قائمه ] ۱ - (اِفا. ) مؤنث قایم . ۲ - (اِ. ) هر یک از دست و پای ستوران . ۳ - نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازة آن ْ۹٠ می باشد. ج . قوائم .

معنی کلمه قایمه در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) مونث قایم ( قائم ) ۲ - ( اسم ) یک پای یا یک دست ستور ( اسب و جز آن ) جمع : قوایم ( قوائم ) ۳ - چراغپایه ۴ - پایین پای تختخواب ۵ - قبضه ( شمشیر و جز آن ) یا قایمه خنجر ( شمشیر ) . قبضه خنجر ( شمشیر ) دسته آن ۶ - ستون پایه ۷ - آستانه در ۸ - شمع که در بنایی بکار برند .
شهریست در یمن از خان بنی سهل

معنی کلمه قایمه در ویکی واژه

قائمه
مؤنث قایم.
هر یک از دست و پای ستوران.
نام زاویه‌ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می‌آید و اندازة آن ْ۹۰ می‌باشد.
قوائم.

جملاتی از کاربرد کلمه قایمه

ز عرش و فیل شه هندگونه مسند جم که زیر قایمه اش دیو در کمین بینی
گفت: بدانکه ترک عبودیت ضلالت بود و خوف و رجا دو قایمه ایمانند. محال باشد که کسی به ورزش رکنی از ارکان ایمان به ضلالت افتد. خایف عبادت کند - ترس قطیعت را -وراجی امید دارد وصلت را تا عبادت حاصل نباشد نه خوف درست آید و نه رجا، و چون عبادت حاصل بود بی خوف و رجا نبود.
تا نه نظر بر قدش انداختند قایمه عرش نیفراختند