معنی کلمه قانون در لغت نامه دهخدا
ترکیبات : قانون دان. قانون زن. قانون شکن. قانون شکنی. قانون گذار. قانون گذاری ، قانون نواز. قانونی.
- امثال :
قانون کور است .
|| کتاب قانون ، دفتر خراج. || طریقه. منوال. روش. || آئین. شریعت. || آداب. || شکل. طرز. ترتیب. نظم. ( ناظم الاطباء ).
قانون. ( معرب ، اِ ) نام سازی است از مخترعات معلم ثانی. ( ناظم الاطباء ). نام سازی است که مینوازند. ( برهان ). آلتی موسیقی متشکل از طبلی مسطح و مستطیل که سیمهای فلزی بر آن نصب شده و با انگشت سبابه مسلح به زبانه فلزی آن را در حالی که روی زانو نهاده اند مینوازند. ( دائرة المعارف اسلام ، از حاشیه برهان چ معین ) :
در مجلس دهر ساز مستی پست است
نه چنگ بقانون و نه دف بر دست است
رندان همه ترک می پرستی کردند
جز محتسب شهر که بی می مست است.شاه شجاع.خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد.حافظ.
قانون. ( اِخ ) نام کتابی است از شیخ الرئیس در علم طب. ( ناظم الاطباء ). این کتاب به لاتینی ترجمه شده و کتاب حاوی رازی و گالن را نسخ کرد و تا قرن هفدهم در دانشگاه های مُن پلیه و لوزن تدریس میشد.
قانون. ( اِخ ) منزلی است میان بعلبک و دمشق. ( معجم البلدان ج 7 ص 19 ) ( منتهی الارب ). جایگاهی است در یک میلی راه مسافر بسوی عراق در میان بوستانها. بعقیده ٔبعضی نام قریه ای است که در آنجا بازاری و کاروانسرایی هست که محل فرود آمدن قوافل است. ( مراصدالاطلاع ).