معنی کلمه قاف تا قاف در لغت نامه دهخدا
جهان قاف تا قاف پر نور کرد
به هر جا که بد ماتمی سور کرد.فردوسی.قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو باد
خود همی دان که بود ارجو ان شأاﷲ.منوچهری.قاف تا قاف صیت عدل وی است
گذران بر لب اولی الالباب.سوزنی.قاف تا قاف جهان بینی شب وحشت چنانک
تا دم صورش سپیده دم نخواهی یافتن.خاقانی.چون خود و چون من نبینی هیچ کس در شرع و شعر
قاف تا قاف ار بجوئی قیروان تا قیروان.خاقانی.هر جا که دلی است قاف تا قاف
از بندگی تو میزند لاف.نظامی.بعزم دست بوسش قاف تا قاف
کمر بسته کله داران اطراف.نظامی.ماهی که قاف تا قاف از عکس اوست روشن
چون روی تو بدیده پشتی چو دال کرده.عطار.خوبرویان چو رخ نمی پوشند
عاشقان در طلب نمی کوشند
یافت عنقا ز عزلت و دوری
قاف تا قاف نام مستوری.اوحدی.