معنی کلمه قاع در لغت نامه دهخدا
نه روشندلی زاید از تیره اصلی
نه نیلوفری روید از شوره قاعی.خاقانی.همچنین در قاع بسیط مسافری گمشده بود. ( گلستان ).
قاع. ( اِخ ) نام قلعه ای است در مدینه طیبه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). وبه آن «اُطم البلویین » گفته میشود و در کنار آن چاهی است موسوم به چاه غدق. ( معجم البلدان ج 7 ص 15 ).
قاع. ( اِخ ) منزلی است در راه مکه پس از عقبه ، نسبت به کسی که به طرف مکه میرود و پس از آن زباله است. ( معجم البلدان ج 7 ص 15 ) ( نزهةالقلوب ج 3 ص 167 ).
قاع. ( اِخ ) ( یوم الَ... ) روزی است از روزهای عرب. ابواحمد گوید این روزی است که در آن حادثه میان بکربن وائل و بنی تمیم اتفاق افتاد و در این روز اوس بن حجر بدست بسطام بن قیس شیبانی اسیر گشت و در این باره آمده است :
بقاع منعناه ثمانین حجة
و بضعاً لنا اخراجه و مسائله.( معجم البلدان ج 7 ص 15 ).