قاط

معنی کلمه قاط در لغت نامه دهخدا

قاط. [ قاطط ] ( ع ص ) نرخ گران.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یقال وردنا ارضاً قاطاً ای غالیاً سعرها؛ وارد شدیم در زمینی که گران بود نرخهای آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه قاط در فرهنگ فارسی

نرخ گران یقال وردنا ارضا قاطا ای غالیا سعر ها .

جملاتی از کاربرد کلمه قاط

ای مسکین، از او جز او مخواه. خدمت بمقاطعت مکن مقاطعه با اللَّه مذهب ابلیس است. ابلیس گفت: اکنون که مرا مطرود و ملعون کردی و از حضرت خویش براندی مرا چیزی ده: أَنْظِرْنِی إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ همه دنیا بوی داد اما خویشتن را از او بازستد.
انی اصطفیتک دون الناس قاطبة اذ لایشبه اعیان بحاد
تیغ خم ابروی تو برهان نکوئی است لیکن ز فسون آمده برهان تو قاطع
را داشته باشند مشخص می‌کنیم. مجموعهٔ همهٔ این نقاط آفست
کید قاطع مگو که واصل ماست کید چون گردد آفتاب منیر
لبت چو دعویِ خون کرد غمزه تیغ کشید حدیث منطقیان بی دلیل قاطع نیست
از زبانتبز شمشیرت که قاطع حجت است دعوی عدل تو را ملک تو برهان یافته
سلیمانت همی خواهد به داور چه داری حجت قاطع بیاور
الهی بمهدی صاحب زمان کو ببرهان قاطع بود حجت الله
یقال: اجر النّبیّ مثل اجر الامّة قاطبة غیر منقوص.
بلکه مقراض قهرمان حق است قاطع وصل کلما حق است