فیوضات

معنی کلمه فیوضات در لغت نامه دهخدا

فیوضات. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فیوض. جج ِ فیض ، برخلاف لزوم. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه فیوضات در فرهنگ معین

(فُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فیوض . جج فیض .

معنی کلمه فیوضات در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع فیوض جمع الجمع : فیض بر خلاف لزوم .

معنی کلمه فیوضات در ویکی واژه

جِ فیوض. جج فیض.

جملاتی از کاربرد کلمه فیوضات

چو جود حق در آنجا ابتدا شد فیوضاتش روان بر ما سوا شد
یکی ز جمله فیوضات این مقام اینست که مشت خاک من اینجا به کیمیاست دچار
و بدان که کبر از اعظم صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و غائله آن بی شمار است چه بسیارند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیده اند و بسی بزرگان ایام، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشته اند اعظم حجابی است آدمی را از وصول به مرتبه فیوضات، و بزرگ تر پرده ای است از برای انسان از مشاهده جمال سعادت، زیرا که این صفت، مانع می گردد از کسب اخلاق حسنه چون به واسطه این صفت، آدمی بر خود بزرگی می بیند، که او را از تواضع و حلم، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع می کند بلکه خلق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبر محتاج به آن است، به جهت محافظت عزت و بزرگی خود و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است و به سبب بیم فوت برتری خود و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حیز شمار و تذکار است.
هر که می بینی امید فیض دارد از کسی جز فیوضات خدادادی نمی خواهیم ما
و هرگاه دل متوجه ذکر خدا و نفس مایل به ورع و تقوی شد مجال شیطان تنگ می گردد، و از مملکت دل بیرون می رود، و جنود ملائکه در آنجا می آیند، و فیوضات ایشان از الهامات و خیالات محموده در آنجا پیدا می شود.
از و فایض وجودات و کمالات ازو نازل بهر شیئی فیوضات