فیضان
معنی کلمه فیضان در فرهنگ معین
معنی کلمه فیضان در فرهنگ عمید
۲. لبریز شدن.
معنی کلمه فیضان در فرهنگ فارسی
معنی کلمه فیضان در ویکی واژه
ریزش، ریزش آب.
جملاتی از کاربرد کلمه فیضان
خلایق دو نوع آمدند: انبیا علیهمالسلام و امت. انبیا را اول بکلید طریقت در طلسمات باطنی بگشادند از راه عالم غیب و امداد فیضان فضلالهی بروح ایشان رسید که قابل آن بودند و آن طلسمات گشاده شد و اثر آن فیض بدل رسید پس بنفس رسید پس بصورت قالب رسید صورت شریعت بر صورت قالب ظاهر گشت. چنانک فرمود «ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ولکن جعلنا له نورا نهدی به من نشا من عبادنا».
هیکل مقدس (به عبری: בית המקדש הראשון تلفظ: بیت همیقداش) به معنای خانه مقدس و به عربی بیت المَقدِس، یا هیکل سلیمان مجموعهای از معابد مقدس و اماکن مذهبی یهودیان در کوه معبد است که در شهر باستانی اورشلیم قرار دارد. بر باور یهودیان، پرستشگاه اورشلیم، مکان حضور دایمی خدایی است که معبد متعلق به اوست و نیروی الهی او همواره در مکان مقدس پرستشگاه فیضان دارد. معبد اورشلیم اکنون ویران شدهاست. در کتاب مقدس عنوان هیکل برای این بنا به کار رفتهاست. به باور یهودیان، معبد به دستور خدا و توسط سلیمان ساخته شد.
بیفیضان را چه باک از بیبرگی؟ فیّاض شود هلاک از بیبرگی
پس معلوم شد که دل در عالم صغری بمثابت عرش است در عالم کبری ولیکن دل را خاصیتی است و شرقی که عرش را نیست و آن آن است که دل را در قبول فیضان فیض روح شعور بر آن هست و عرش را شعور نیست زیراک فیض روح بدل بصفت میرسد و صفت روح دل را حیات و علم و عقل میبخشد تا دل مدرک آن میشود همچنانک نور آفتاب که صفت اوست فیضان کند در خانهای آن خانه از فیضان نور آفتاب منور شود و در خانه نوری ظاهر گردد خانه موصوف شود بصفت آفتاب در نورانیت اما فیض صفت رحمانیت عرش را بفعل و قدرت میرسد نه بصفت لاجرم عرش باقی میماند و از آن اثر فعل و قدرت بموجودات میرسد همه باقی میمانند ولیکن دریشان حیات پدید نمیآید و علم و معرفت که صفت حق است همچنانک آفتاب بر کوه بصفت نورانیت فیضان میکند کوه موصوف بصفت نورانیت آفتاب میشود اما بلعل و عقیق که دراندرون معدن است بفعل و تاثیر فیضان میکند لعل و عقیق موصوف نمیشود بصفت نورانیت آفتاب ولیکن باثر فعل آفتاب منفعل میگردد بصفت لعلی و عقیقی.
فَانْبَجَسَتْ اینجا در سخن اختصار است، یعنی فضرب موسی بعصاه الحجر فانبجست، ای فانصبّت و انفجرت، الّا ان الانفجار اوسع من الانبجاس فی فیضان الماء. تفسیر این در سورة البقره رفت، الی قوله: نَغْفِرْ لَکُمْ مدنی و شامی و یعقوب تغفر بتاء مضمومه و فتح فا خوانند، باقی بنون مفتوحه و کسر فا خوانند. خطایاکم بیهمز و بی تا قراءت ابو عمرو است «خطیئتکم» برفع تا بیالف قراءت شامی است. «خطیئاتکم» بالف و ضمّ تا قراءت مدنی و یعقوب است. خطیئاتکم بالف و کسر تا قراءت مکی و کوفی است.
لیکن آن علم اختیاری نیست فیضانش جز اضطراری نیست
فاما پادشاهی خاص آن است که جوارح و اعضا و نفس ودل و حواس ظاهر و باطن که رعایای حقیقی اوست جمله را در قید فرمان شرع کشد و هر یک را در بندگی حق خدمتی که مامورست بدان بر کار کند و بسیاست شرع از منهیات ممتنع گرداند ون نفس را با کسیر شرع از امارگی بمأمورگی باز رساند چنانک در فصل تزکیت نفس شرح آن رفته است. و دل را از مألوفات طبع و مستحسنات هوا نظام دهد و متوجه حضرت خداوندی گرداند تا قابل فیضان فیض حق گردد و موید بتأیید الهی شود.
اما آن کسان که ابتدا در عالم ارواح از پس حجب ارواح انبیا فیضان فضل ما یافتهاند امروز بیواسطه راه حضرت ما نتوانند رفت و طلسم نهاده ما نتوانند گشود «سنه الله التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلا» الا بشا گردی دکان انبیا قیام نمایند و داد «و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» بشرط بدهند. و صل عروس بایدت خدمت پیشکاره کن.
اما آنچ آن را بحقیقت کرامات توان گفت و جز اهل دین را نبود آن است که بعد از کشف روحی در مکاشفات خفی پدید آید زیراک روح کافر و مسلمان را هست اما خفی روحی حضرتی است خاص که جز بخاصان حضرت ندهند. چنانک فرمود «کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه» و جایی دیگر فرمود «و یلقی الروح من امره علی یشاء من عباده» و در حق خواجه علیهالسلام فرمود «وکذلک اوحینا الیک روحا من امر نا ما کنت تدری ما الکتاب و الا الایمان و لکن جعلناله نورا نهدی به من نشاء من عبادنا». یعنی روحی نورانی حضرتی ببعضی بندگان دهیم دون بعضی تا بواسطه آن راه یابند بعالم صفات خداوندی. که رستم را هم رخش رستم کشد. تا چنانک دل واسطه دو عالم جسمانی و ملکوتی آمد یک روی در ملکوت و دیگر در جسم تا بدان روی که در ملکوت دارد قابل فیضان نور عقل گردد و بدین روی که در جسم داردآثار انوار ملکوتیات و معقولات بنفس و تن میرساند و سیر واسطه دو عالم دل و روح آمد تابدان روی که در روح دارد استفادت فیض روح میکند و بدان روی که در دل دارد حقایق فیض روح بدل میرساندف همچنین خفی واسطه عالم صفات خداوندی و عالم روحانیت آمد تا قابل مکاشفات صفات حضرتی گردد و عکس آن اخلاق بعالم روحانیت رساند تا بشرف «تخلفو باخلاق الله» مشرف گردد و این را کشف صفاتی گویند.