فیال.( اِ ) زمینی را گویند که بار اول آن را زراعت کرده باشند. ( برهان ). زمینی که اول بار بکارند. ( اسدی ). مؤلف نویسند: غلط است و معنی «ابتکار» دارد و در شعر بوشکور که شاهد اسدی است «از فیال » یعنی «ابتکاراً واز روی ابتکار». در حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی نوشته شده : بزبان به لخیان نخست بود و از فیال یعنی از اول ، از نخست. ( یادداشتهای مؤلف ) : پس این داستان کش بگفت از فیال ابر سیصدوسی وسه بود سال.ابوشکور. فیال.( ع اِ ) بازیی است مر فتیان عرب را. ( منتهی الارب ). فیال. [ ف َی ْ یا ] ( خ ص ) صاحب فیل و پیلبان. ( منتهی الارب ) : فیالان سلطان بر پی آن فیلان برفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). فیال. ( اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد که دارای 87 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، چغندر و باقلاست. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
معنی کلمه فیال در فرهنگ معین
(اِ. ) تیری که پیکان آن دو شاخ باشد.
معنی کلمه فیال در فرهنگ عمید
فیلبان. اول، آغاز، ابتدا: بر این داستان کش بگفت از فیال / اَبَر سیصدوسی وسه بود سال (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۳ ).
معنی کلمه فیال در فرهنگ فارسی
( اسم ) تیری که پیکان آن دو شاخه باشد. صاحب فیل و پیلبان
معنی کلمه فیال در ویکی واژه
تیری که پیکان آن دو شاخ باشد.
جملاتی از کاربرد کلمه فیال
تهی دست وارد شدم بر جنابت فیالیتنی مت قبل الورودی
من کل معنیلطیف احتسیقدحاً و کل ناطقة فیالکون تطربنی
در هر لباس روی نماید به دلبری گر شرح عشوههاش بگویم فیالها
از استادان ابوتراب نخشبی بوده است «و استاد» بو سعید خراز و جنید است و از مهینان مشایخ بوده، عراقیان و شامیان او را بزرگ داشتهاند گویند: که از اقران بوتراب بوده است و باوی سفر کرده است، و گویند او اول کسی است کی سخن گفت از علوم اشارت، چون صوفی دیدی بامرقع فوطه گفتی: یا سادتی قد نشرتم اعلامکم و ضربتم طبولکم، فیالیت شعری فی اللقاء ای رجال تکونون.
الحمدلله علیاننی کضفدع ساکنة فیالیم
فیالیت ما بینی و بین احبتی من البعد ما بینی و بین المصائب
اتحادیه اروپا قدمهایی برای کاهش محدودیت اعمالشده بر پروازها در بخش اعظم اروپا به دلیل خطر ناشی از انتشار خاکستر برخاسته از آتشفشان ایافیالایوکول در ایسلند برداشت.
لانیفیالوصال عبید نفسی و فیالهجران مولیللموالی
البحر بحر علیما کان فیالقدم ان الحوادث امواج و انهار