معنی کلمه فُستُق در لغت نامه دهخدا
شاه انجم از قبای فستقی
همچو فستق ز استخوان آمد برون.خاقانی.که برو کتاب تا مرغت خرم
یا مویز و جوز و فستق آورم.مولوی.قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز چون آکندشان شد پوست کم.مولوی.
فستق. [ ف َ ت َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، دارای 739 تن سکنه است. آب آن از زه آب رودخانه مزدقانچای و محصول عمده اش غله ، بادام ، انگور، گردو، میوه و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).