فور

فور

معنی کلمه فور در لغت نامه دهخدا

فور. [ ف َ ] ( ع مص ) برجوشیدن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || جوشیدن خشم و کینه کسی. || ( اِمص ) جوشش. || شتاب. ( منتهی الارب ). شتاب.( یادداشت مؤلف ). اصلاً به معنی جوشیدن است و برسبیل استعاره در مورد تعجیل در کاری استعمال نموده اند، وزمانی را که درنگی در آن نکنند نیز فور نامند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). به معنی وجوب اداء امری در اول اوقات امکان است درحالیکه تأخیر آن موجب مذمت شود. ( تعریفات جرجانی ). زود و سریع. ( فرهنگ فارسی معین ).
- برفور ؛ سریعاً. فوراً. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به فور ؛ فوراً. باشتاب. بسرعت. بسیار زود :
نه گردنکشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور.سعدی.به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد.سعدی.مگس وارش از پیش شکّر به جور
براندندی و بازگشتی به فور.سعدی.
فور. ( ع اِ ) آهوبرگان. ج ِ فائر. ( منتهی الارب ). رجوع به فائر شود.
فور. ( اِخ ) نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت. ( برهان ). ظاهراً عنوان عمومی یک خانواده سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است :
خنیده به هر جای جمهور نام
به مردی فزون کرده از فور نام.فردوسی.منم فور و از فور دارم نژاد
که از قیصران کس نکردیم یاد.فردوسی.که گاهی سکندر بود گاه فور
گهی درد و خشم است و گه جشن و سور.فردوسی.اگر فیلفوس این نوشتی به فور
تو هم رزم آغاز و بردارشور.فردوسی.ای خداوندی که فرمان تو را ماند همی
تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای.منوچهری.وی دارا را که ملک عجم بود و فور را که پادشاه هند بود بکشت. ( تاریخ بیهقی ).
زدم گردن فور قتال را
گرفتم به چین جای چیپال را.نظامی.
فور. ( اِ ) رنگ سرخ کمرنگ. ( برهان ). بور. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بور شود.
فور. ( اِ ) مخفف وافور. ( فرهنگ فارسی معین ).
- اهل فور ؛ وافوری. تریاکی. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه فور در فرهنگ معین

(اِ. ) بور، رنگ سرخ کم رنگ .
(فُ ) [ ع . ] (اِ. ) زود، سریع .

معنی کلمه فور در فرهنگ عمید

۱. جوشیدن.
۲. [مجاز] شتاب، تعجیل.
= تریاک
رنگ سرخ کم رنگ.

معنی کلمه فور در فرهنگ فارسی

یکی از پادشاهان هند رای کنوج ( قنوج ) معاصر اسکندر مقدونی . فور برخلاف تصور اسکندر حاضر باطاعت از او نشد و در جنگ شدیدی که بین او و سپاه اسکندر در گرفت باوجود آنکه شکست خورد مانند سربازی دلیر تا آخرین لحظه مقاومت کرد تا آنجا که اسکندر برای نجات وی تاکسیل را نزد او فرستاد ولی او بجنگ با تاکسیل پرداخت و سرانجام از شدت ضعف دستگیر شد . اسکندر چنان فریفته شهامت او شد که دست دوستی بسوی او دراز کرد و باهم صمیمی شدند. این نبرد بعدا این دو در سال دوم المپیاد ۱۱۳ سال ۳۲۷ ق م . روی داد . روایات مورخان درین باب متفاوت است ( ایران باستان ۱۷۸۳ :۲ ببعد ) : [ چو یاور نبودش زنزدیک و دور یکی نامه بنوشت نزدیک فور. ] ( شا. بخ ۱۷۹۹ :۶ )
حالتی که در آن کندی ودرنگ نباشد، زود، شتاب، بی درنگفورا:به شتاب وبی درنگ
( اسم ) وافور . یا اهل فور . وافوری تریاکی .
نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد و سکندر او را کشت . ظاهرا عنوان عمومی یک خانواده سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است .

معنی کلمه فور در فرهنگ اسم ها

اسم: فور (پسر) (هندی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی

معنی کلمه فور در دانشنامه عمومی

فور (جزیره). فور ( دانمارکی: Fur ) یک جزیره دانمارکی در لیمفیورد است. فور در سال ۲۰۲۰ ۷۶۷ تن جمعیت داشت. بزرگ ترین شهر جزیره ندربای با ۵۶۵ تن جمعیت است. این جزیره ۲۲ کیلومتر مربع مساحت دارد و تا سال ۱۸۶۰ بدون جنگل بود. امروزه چندین جنگل برروی این جزیره قرار دارند.

معنی کلمه فور در دانشنامه آزاد فارسی

فور (Fohr)
یکی از جزایر فریزیایی شمالی در دریای شمال، متعلق به آلمان، نزدیک ساحل غربی اشلسویگ ـ هولشتاین. ۸,۲۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۱) و ۸۲ کیلومتر مربع مساحت دارد. ماهی گیری شغل اصلی ساکنان جزیرۀ مزبور است و از آن صدف خوراکی به آلمان صادر می شود. شهر مهم آن، ویک، مرکز تفریحی درمانی نیز است. در فصل پاییز، تعداد زیادی پرندۀ وحشی به این جزیره می آیند.

معنی کلمه فور در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
جوشیدن. غلیان. راغب قید شدت را بر آن افزوده است و گوید: آن در آتش و دیک و غضب گفته می‏شود یعنی در فوران آتش و غلیان دیک و برانگیخته شدن غضب به کار می‏رود. . تا چون امر ما آمد و تنور فوران کرد (آب از آن جوشید) گفتیم در آن کشتی از هر نوع یک جفت سوار کن. . چون در جهنم انداخته شوند صفیر آن را می‏شنوند و میجوشد و فوران می‏کند. . در المیزان آمده فور به معنی غلیان است سپس به طور استعاره در سرعت و عجله به کار رفته و در کاری که مهلت ندارد استعمال شده است، آیه ظاهراً راجع به جریان بدر است که رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» به اصحابش فرمود: بلی اگر صبر کنید و تقوی داشته باشید و دشمنان به این زودی بر شما بتازند پروردگارتان به شما کمک می‏کند. ممکن است فور در آیه به معنی هیجان و خروج کفار باشد یعنی اگر در این هیجان و خروجشان بر شما بتازند...

معنی کلمه فور در ویکی واژه

زود، سری
بور، رنگ سرخ کم رنگ.

جملاتی از کاربرد کلمه فور

نبرده جهاندار فرخ نبرد خبر ده که با فور فوران چه کرد
دو خادم داشت آن سرو گل اندام یکی کافور و دیگر عنبرش نام
کافور و پیل اینک بهم، پیل دمان کافوردم کافور هندی در شکم، بر دفع گرما ریخته
دیده اهل غرض باد چو کافور سفید تا نبینند به آن خال معنبر سیهش
هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
استاد امام ابوبکر فورک رَحِمَهُ اللّهُ گفت سین استقامت سین طلب است یعنی که از حق اندر خواهند تا ایشانرا بر توحید بدارد تا زنده باشند.
خیال کرد که فور از نژادهٔ کرز است ازین خیال دلش گشت شادمان رستم
به مرگ نور نشیند چو چشم برف زده فتد چو دیده داغم به مرهم کافور
آتشی در پیش و راهی سخت دور تن ضعیف و دل اسیر و جان نفور
گه ‌کمان مالد ز خشم من به‌کافوری قلم گه شکر بارد ز مهر من به مروارید تر