فوت شدن. [ ف َ / فُو ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) درگذشتن. مردن. ( یادداشت مؤلف ). || از بین رفتن. از دست رفتن. فائت شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : وهیچ عبارت و تسبیح از او فوت نشد. ( قصص الانبیاء ). گر فوت شود یکی نواله بر چرخ رسد نفیر و ناله.خاقانی.چون به خوابی صبح از ایشان فوت شد روز را رطل گران درخواستند.نظامی.مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. ( گلستان ). سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را.سعدی.ما اجر از عبادت ناکرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بی ریاتر است.کلیم. فوت شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) به سرعت و به آسانی حفظ شدن. || تبدیل به بخار شدن : فوت شد رفت هوا. ( از فرهنگ فارسی معین ).
معنی کلمه فوت شدن در فرهنگ معین
(فُ. شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - مردن ، درگذشتن . ۲ - از بین رفتن ، از دست رفتن . (شُ دَ ) (مص ل . ) (عا. ) به سرعت و به آسانی در ذهن جا گرفتن و حفظ شدن .
معنی کلمه فوت شدن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بسرعت و باسانی حفظ شدن ۲ - تبدیل به بخار شدن : فوت شد رفت هوا
معنی کلمه فوت شدن در ویکی واژه
(عا.) مردن، درگذشتن. از بین رفتن، از دست رفتن. به سرعت و به آسانی در ذهن جا گرفتن و حفظ شدن.
جملاتی از کاربرد کلمه فوت شدن
در این حادثه۱۴ سرباز و ۶ راننده فوت شدند و ۶۰ نفر نیز مصدوم شدند.
یکی آن که ترسد که چیزی در مستقبل حاصل نیاید، چنان که اگر بر استاد حسبت کند در تعلیم او تقصیر کند و اگر بر طبیب حسبت کند علاج او را تیمار ندارد و اگر بر خواجه حسبت کند ادرار او بازگیرد و یا چون وی را کاری افتد حمایت نکند، این همه آن است که بدین معذور نباشد که این ضرری نیست، بلکه هراس فوت شدن زیادتی است در مستقبل. اما اگر در وقتی بود که بدان محتاج باشد چنان که بیمار بود و طبیب جامه ابریشمین دارد، اگر حسبت کند نزد او نیاید و یا درویش و عاجز بود و قوت و توکل ندارد و یک کس بود که او را نفقه می دهد، اگر حسبت کند بازگیرد یا در دست شریری مانده باشد و یک تن بود که او را حمایت می دارد. این حاجتها در وقت است. بعید نبود اگر او را بدین عذرها رخصت دهیم در خاموشی که این ضرر در وقت ظاهر است، ولیکن به احوال بگردد و این به اندیشه و اجتهاد تعلق دارد. باید که دین خود را نظر کند و احتیاط به جای آرد تا بی ضرورت از حسبت دست بندارد.
پس مثال حسرت فوت شدن نعمت بهشت و دیدار حق، عزوجل، این است و این جواهر مثال طاعتهاست و این تاریکی مثال دنیاست و کسانی که جواهر طاعت برنداشتند که گفتند، «در حال رنج نقد چرا کشیم، برای نعمت نسیه که در شک است؟» فردا فریاد همی کنند، «افیطوا علینا من الماء» و چرا حسرت نبرند که فردا چندانی انواع سعادت و نعمت ایزد، عزوعلا، بر اهل معرفت و طاعت ریزد که همه نعمتهای دنیا در مقابله یک ساعت آن نباشد بلکه آخر کسی را که از دوزخ بیرون آورند، چندان به وی دهند که ده بار مثل این دنیا بود و این مماثلت نه به مساحت و مقدار بود، بلکه در روح نعمت بود و آن شادی لذت است، چنان که گویند: گوهری مثل ده دینار است در قیمت و روح، نه در ماهیت و وزن و مساحت.
و گفت: مراقبت آن بود که ترسنده باشد بر فوت شدن نصیبی که ایشان را از خدای هست و پرسیدند که فرق چیست میان مراقبت و حیا گفت: مراقبت انتظار غایب است و حیا خجلت از حاضر مشاهده و گفت: وقت چون فوت شود هرگز نتوان یافت و هیچ چیز عزیزتر از وقت نیست.
چون چنین بود که گفتم از توبه و اجتهاد زهد و صدق برخیزدو از صدق توکل برخیزد و از توکل استقامت برخیزد و از استقامت معرفت برخیزدو بعد از آن لذت انس بود بعد از انس حیا بود بعد از حیا خوف بود از مکر و استدراج و در جمله این احوال ا زدل او مفارقت نکند از خوف آنکه نباید که این احوال برو زوال آید و از لقای حق بازماند و گفت هرکه بشناسد آنچه ازو باید ترسید آسان شود بر وی دور بودن ا زهرچه او را نهی کرده اند از آن، و گفت هرکه عاقل تر بود به خدای عارف تر بود و هرکه به خدای عارف تر بود زود بمنزل رسد و گفت رجا، قوت خایفان است و گفت فاضلترین گریستن، گریستن بنده بود در فوت شدن اوقاتی که نه بر وجه بوده باشد و گفت هرکه بدنیا نظر کند بنظر ارادت دوستی حق تعالی او را نور فقر و زهد از دل او بیرون برد و گفت دنیا چون مزبله ای است و چایگاه جمع آمدن سگان است و کمتر از سگ باشد آنکه بر سر معلوم دنیا نشیند از آنکه سگ از مزبله، چون حاجت خود روا کند سیر شود بازگردد.
نیکوترین عفو، عفو با قدرت است. هر قوم را روزگاری بود. فوت شدن نیاز نیک تر از آن است که از غیر اهلش خواسته شود.