فوارس

معنی کلمه فوارس در لغت نامه دهخدا

فوارس. [ ف َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ فارِس. ( منتهی الارب ). اسب سواران. سواران. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ابوالفوارس ؛ کنیت چند تن است از شاهان و امیران. رجوع به ابوالفوارس شود.
|| ( اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور شمالی فلکی در نظر قدماء، و آن را دجاجة گویند. ( یادداشت مؤلف از مفاتیح ).

معنی کلمه فوارس در فرهنگ عمید

= فارِس

معنی کلمه فوارس در فرهنگ فارسی

جمع فارس به معنی اسب سوار
( صفت اسم ) اسب سواران سواران .

معنی کلمه فوارس در ویکی واژه

جِ فارس.

جملاتی از کاربرد کلمه فوارس

وگرنه بهر چه گردد خجل ز معجزه ات؟ سر فوارس و توران و روم و ایرانی
نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ اگر چه در صف سلطان ابوالفوارس شد
بوالفوارس خسرو ایران طغانشه ، آنکه زوست از عدو ایام خالی وز فتن ملکت بری
چون گوش خود دهانت کردی کمال پر در این گفته گر شنیدی سلطان ابوالفوارس
ابوالفوارس شجاع‌الدین محمد میرزا (زاده ۱۵۷۷ میلادی) فرزند شاه اسماعیل دوم بود.
ابوالفوارس خسرو طغانشه آن ملکی که آسمان فخارست و آفتاب هنر
کسی که ساغر رحمت ز دست داد گرفت به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
ابوالفوارس شاه شجاع کرمانی (درگذشته ۲۸۸ هجری قمری) از صوفیان قرن سوم بود.
ابوالفوارس خسرو طغانشه ، آن ملکی که شاهی از اثر جاه او برد مقدار
بر آن قوافی بستم من این قصیده که گفت ابوالفوارس مدح مغیث دین محمود
و منهم: شاه شیوخ و تغیر از روزگار او منسوخ، ابوالفوارس شاه بن شجاع الکرمانی، رضی اللّه عنه
ابوالفوارس ببرافکن هژبرشکن که رفته خنگ فلک زیر زین زرینش