معنی کلمه فهم در لغت نامه دهخدا
هرگز نرسد فهم تو در این خط
هرچند در او بنگری به سودا.ناصرخسرو.مقدار دانش و فهم خویش معلوم ِ رای پادشاه گردانند. ( کلیله و دمنه ). نفاذ کارها با اهل بصر وفهم تواند بود. ( کلیله و دمنه ). بر مردمان واجبست که در کسب علم کوشند و فهم در آن معتبر دارند. ( کلیله و دمنه ). و بحقیقت بباید دانست که فایده در فهم است نه در حفظ. ( کلیله و دمنه ).
غیر فهم و جان که در گاو و خر است
آدمی را عقل و جان دیگر است.مولوی.کس ز کوه و سنگ عقل و دل نجَست
فهم و ضبط نکته ای مشکل نبست.مولوی.فهم و فراست و عقل و کیاستی زایدالوصف داشت. ( گلستان ).
سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت
ورنه کمال تو وهم کی رسد آنجا؟سعدی.کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این در نکردی به روی تو باز.سعدی.- ادافهم ؛ آنکه معنی حرکات و اطوار و رفتار را دریابد :
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای.صائب.- تیزفهم ؛ آنکه زود و تند دریابد. فهیم.
- زودفهم ؛ تیزفهم. فهیم.
- سخن فهم ؛ سخن شناس. که معنی سخن را نیک دریابد :
صائب اگر به یار سخن فهم میرسید
میشد جهان پر از غزل عاشقانه اش.صائب.- نافهم ؛ آنکه نمی فهمد. مقابل فهیم. رجوع به نافهم شود.
- نفهم ؛ نافهم. رجوع به نافهم شود.
ترکیب های دیگر:
- فهماندن . فهمانده. فهماننده. فهمانیدن. فهم داشتن. فهم کردن. فهمی. فهمیدن. فهمیده. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
فهم. [ ف َ هَِ ] ( ع ص ) مرد زودفهم و دانا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).