معنی کلمه فهرست در لغت نامه دهخدا
شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد
فهرست بأس حیدر و عدل عمر شود.مسعودسعد.صاحب خبر غیب نخوانده ست بسدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.سنایی.اشارات ومواعظ آن را که فهرست مصالح دین و دنیاست نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. ( کلیله و دمنه ).
فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را
تاریخ معالی باد آثار تو عالم را.خاقانی.مگر فهرست نیکوئی است آن خط
که بی پرگار و بی مسطر کشیدی.خاقانی.عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده
فهرست ملک از این دو برادر نکوتر است.خاقانی.چو گشت این سه فهرست پرداخته
سخنهای با یکدگر ساخته.نظامی.ترکیب ها:
- فهرست نویس . فهرست نویسی. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
فهرسة. [ ف َ رَ س َ ] ( ع مص ) فهرست کتاب نوشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).