جملاتی از کاربرد کلمه فنن
و جنات عدن خففت بمکارة فلابد من شوک علی فنن البسر
گر مست و خفته ماند مغنی روا بود اکنون که مرغ نعره برآورد از فنن
چشماو یک چرخبیدادست و یک گردون جفا زلفاو یکدهرآشوباستو یک گیتی فنن
زنده دل، هیچ نخوابیده که در فصل بهار، مردگانند که آغشه خاک و کفنند
وقت لاف غزو مستان کف کنند وقت جوش جنگ چون کف بیفنند
نیست بجز ذکرشان مفتی جانرا فنون نیست بجز فکرشان دوحه ی دل رافنن
مرغ نالید به گلبن ز فنون باد بیزاست درختان ز فنن
گفت فرداشب قدم از فرق سرکن چون قلم کز ادب دورست آنجا با قدم رفنن به راه
از خط نودمیده چرا این به خط شدن گر کودکان زیرک با حیله و فنند
از فیلمها یا برنامههای تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است میتوان به بدون مدرک، تفنن و بیواچ اشاره کرد.
بس کن از این شرح و خمش کن که تا بلبل جان خطبه کند بر فنن