فنن

معنی کلمه فنن در لغت نامه دهخدا

فنن. [ ف َ ن َ ] ( ع اِ ) شاخ. ج ، افنان. جج ، افانین. ( منتهی الارب ). شاخه درخت. ج ، افنان. جج ، افانین. ( فرهنگ فارسی معین ). غصن. شاخه. شاخ. ( یادداشت مؤلف ) :
طاوس ملائک به نوا مدح تو خواند
اندر فنن سدره چو قمری و چو دراج.سوزنی.

معنی کلمه فنن در فرهنگ معین

(فَ نَ ) [ ع . ] (اِ. ) شاخة درخت ، شاخة نرم و باریک . ج . افنان .

معنی کلمه فنن در فرهنگ عمید

شاخۀ درخت.

معنی کلمه فنن در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

معنی کلمه فنن در ویکی واژه

شاخة درخت، شاخة نرم و باریک.
افنان.

جملاتی از کاربرد کلمه فنن

و جنات عدن خففت بمکارة فلابد من شوک علی فنن البسر
گر مست و خفته ماند مغنی روا بود اکنون که مرغ نعره برآورد از فنن
چشم‌او یک چرخ‌بیدادست ‌و یک‌ گردون جفا زلف‌او یک‌دهرآشوب‌است‌و یک‌ گیتی فنن
زنده دل، هیچ نخوابیده که در فصل بهار، مردگانند که آغشه خاک و کفنند
وقت لاف غزو مستان کف کنند وقت جوش جنگ چون کف بی‌فنند
نیست بجز ذکرشان مفتی جانرا فنون نیست بجز فکرشان دوحه ی دل رافنن
مرغ نالید به گلبن ز فنون باد بیزاست درختان ز فنن
گفت ‌فرداشب قدم از فرق سرکن چون قلم کز ادب دورست آنجا با قدم رفنن به راه
از خط نودمیده چرا این به خط شدن گر کودکان زیرک با حیله و فنند
از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است می‌توان به بدون مدرک، تفنن و بی‌واچ اشاره کرد.
بس کن از این شرح و خمش کن که تا بلبل جان خطبه کند بر فنن