معنی کلمه فم در لغت نامه دهخدا
همی به وصف تو جنبد ضمیرم اندر دل
همی به مدح تو گردد زبانم اندر فم.مسعودسعد.پسته و فندق ز مهر و کین تو آگه شدند
این فم از مدحت گشاد و آن ز بیمت بست فم.مسعودسعد. || دهانه هر چیزی ، چنانکه در ترکیبات زیر به کار رفته است :
- فم الاسد؛ جایی است از دریا که خطرناک باشد. فلغند. ( از برهان ) :
به جایی کشیدی ز راه خرد
که ملاح خواندیش فَم الاسد .فردوسی.رجوع به فلغند شود.
- فم الحلقوم ؛ حنجره. ( یادداشت مؤلف ).
- فم الرحم ؛ جایی بین بطن الرحم و ابتدای گردن آن. ( یادداشت مؤلف ) ( بحر الجواهر ).
- فم المعده ؛ دهانه معده. ( یادداشت مؤلف ). محل ورود غذا به معده. ( یادداشت دیگر ). سوراخ فوقانی معده که راه بین مری و معده است و در مجاورت قلب قرار دارد. فم المعده معمولاً فاقد دریچه یا ماهیچه تنگ کننده است ، معذلک در برخی حیوانات از قبیل خرگوش و اسب فم المعده دریچه ای دارد. ( فرهنگ فارسی معین ).
فم. [ ف ُم ْ م َ ] ( ع حرف ربط ) سپس. حرف عطف است.لغتی است در ثم. ( منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.
فم. [ ف َ ] ( اِ ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. ( برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است. ( حاشیه برهان چ معین ).
فم. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است. آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال 1066 هَ. ق.، مقبره ابوالعلاء از سال 1073 هَ. ق.، قلعه خرابه بنام قلعه گیو و جز آن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).