{imbricated/ imbricate} [زمین شناسی] ویژگی آنچه اجزای آن مانند سفال های روی بام یا فلس های ماهی هم پوشانی داشته باشند {squamous} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخش یا اندامی پوشیده از پولک یا فلس های خوابیدۀ کوچک در گیاهان که از یک یا چند لایه یاختۀ ورقه ای تخت تشکیل شده باشد متـ . فلس مانند scaley, scalelike
جملاتی از کاربرد کلمه فلسی
، از نظر ژیزمان بلور- اگرگات تودهای - فلسی فراوان است و بیشتر در ایتالیا، اطریش، نروژ، آلمان غربی و شرقی یافت میشود.
گنجی و ز مفلسی خیالت جا ساخته در دماغ ما را
مفلسی را شاهدی چون پادشاهی میهمان بیدلی را دلبری همچون گلستان در کنار
در خراباتم سعیدا دید هشیاری و گفت با وجود مفلسیها معتبر میبینمت
هر روز هزار گنج مییابم باز اما به هزار مفلسی میمیرم
ز عشق با جگری سوخته بود فانی چو مفلسی که در آتش جگر کباب افکند
گرچه گناهکار...مفلسیم در پیش رحمت تو چه سنجد گناه ما
شاهدان در جلوه و من شرمسارِ کیسهام بارِ عشق و مُفلسی صَعب است، میباید کشید
یا بر افلاس شخص چاره کنی یا خود از مفلسی کناره کنی
فلسی شمر ممالک این سبز بارگاه صفری شمر فذالک این تیره خاکدان
جامی بخر به جانی ور زانک مفلسی بفروش خویش را که خریدار میرسد
، از نظر ژیزمان فلسی - تودهای - رشتهای - پیازی کمیاب است و بیشتر در آفریقای جنوبی، کانادا و تاسمانی یافت میشود.