فلذ. [ ف َ ] ( ع اِ، مص ) بخشش بی درنگ و بی وعده یا عطای بسیار یا بخشش یکبار. ( منتهی الارب ). در اقرب الموارد به معنی مصدری ضبط شده است. فلذ. [ ف ِ ] ( ع اِ ) جگر شتر. ج ، افلاذ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فلذ. [ ف ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ فلذة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فلذة شود.
معنی کلمه فلذ در فرهنگ معین
(فَ ) [ ع . ] (مص م . ) جدا کردن پاره ای از مال برای کسی . (فِ ) [ ع . ] (اِ. ) جگر شتر، جگر.
معنی کلمه فلذ در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - جگر شتر ۲ - جگر جمع : افلاذ . جمع فلذ
معنی کلمه فلذ در ویکی واژه
جدا کردن پارهای از مال برای کسی. جگر شتر، جگر.
جملاتی از کاربرد کلمه فلذ
... «وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً» این مثل مؤمنست که ربّ العزّه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالی آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقی خود را حاصل کرد، «هَلْ یَسْتَوُونَ» ای هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنیّ السخیّ فلذلک لا یستوی الکافر العاصی المخالف لامر اللَّه و المؤمن المطیع له. عطاء گفت «عَبْداً مَمْلُوکاً»: بو جهل هشام است، و «مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً»: ابو بکر صدّیق.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ ای لا یرجع بعد الممات ای الحیاة و «انّه» غیر راجع الی ربّه و الی الآخرة، فلذلک کان یعمل بالمعاصی. ثمّ قال: «بلی» ای لیس الامر کما «ظنّ» بل «یحور» الینا و یبعث إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً ای عالما قبل ان یخلقه «انّ» مرجعه الیه فیجازیه علی اعماله.
فلذهای بود از دلِ زهرا جدّهٔ او خدیجهٔ کبری
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» بالصّدق و الامانة قبل اظهار الدعوة فیورث ذلک تهمة فی حاله و ریبة فی امره، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» ای فلذلک انکروه فلم یؤمنوا به.
روی ان موسی ع قال یا رب کیف استطاع آدم ان یؤدّی شکر ما اجریت علیه من نعمک، خلقته بیدک و اسجدت له ملائکتک و اسکنته جنتک، فاوحی اللَّه عز و جل الیه ان آدم علم ان ذلک منی و من عندی فلذلک شکره
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنی: لا یقضی احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابی انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الی ما ذا؟ قال الی ما قد علمت.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
و آخرترین پیغامبران بایشان زکریّا بود و یحیی و عیسی علیهم السّلام و ایشان زکریّا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت، امّا یحیی را بی خلاف کشتند، و سبب قتل وی آن بود که عیسی (ع) یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند، پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدّی، یا دختر برادر بقول عبد اللَّه بن عباس، و این هر دو در شریعت حرامند، یحیی (ع) او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمیکرد، دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد! پادشاه سر باز میزد و نمیخواست که او را بکشد و وی الحاح میکرد و تن فرا وی نمیداد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی (ع) را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند، در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت، خاک بر آن میریختند و هم چنان میجوشید و بالا میگرفت تا ربّ العزّه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند، ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بختنصر، فذلک قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ». خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسرائیل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان: انّی قد کنت حلفت بالهی لئن ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنّهم حتّی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الّا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد، پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربانگاه ایشان بود، خون دید که همیجوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود، امّا جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند: هذا دم قربان قرّبناه فلم یقبل منّا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قرّبناه منذ ثمانی مائة سنة القربان فتقبل منّا الّا هذا القربان و ذلک لانّه قد انقطع منّا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منّا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته میآید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوّت از ما منقطع گشته، نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند، هزارها کشتند از مهتران و کهتران، خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمیگشت، پس گفت: ویلکم یا بنی اسرائیل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الّا قتلته، چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر میداد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم.
مقاتل این یک وجه اختیار کرد، گفت: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» فی الدنیا، ای لا تراه و هو یری فی الآخرة: قال النبیّ (ص): «انکم سترون ربّکم کما ترون القمر لیلة البدر، لا تضامّون فی رؤیته»، و عن الحسین بن واقد عن مطر، انّه قال: قضی اللَّه انّه لا یراه احد فی الدنیا، لأن من رآه لم یمت، و یرونه فی الآخرة، فلذلک لا یموتون.
«یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» ینزهون اللَّه عن الولد و الزوجة و الشریک و عمّا لا یلیق به علی الدوام، «لا یَفْتُرُونَ» ای لا یضعفون عنه، و قیل لا یفترون ای لا یشغلهم عن التسبیح رسالة، و یجری التسبیح منهم مجری النفس منّا لا یشغلنا عن النفس شیء فلذلک تسبیحهم دائم.