معنی کلمه فلان در لغت نامه دهخدا
گویی همچون فلان شدم ، نه همانی
هرگز چون عود کی تواند شد توغ ؟منجیک ترمذی.از گواز و تش و انگشته و بهمان و فلان
تا تبرزین و دودستی و رکاب و کمری.کسائی مروزی.این کار وزارت که همی راند خواجه
نه کار فلان بن فلان بن فلان است.منوچهری.با ملک چه کار است فلان را و فلان را
خرس ازدر گلشن نه و خوک ازدر گلزار.منوچهری.یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
با ملک چه کاراست فلان را و فلان را؟منوچهری.در تواریخ میخوانندکه فلان پادشاه ، فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد. ( تاریخ بیهقی ). در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد. ( تاریخ بیهقی ).
غره مشو بدانچه همی گوید
بهمان بن فلان ز فلان دانا.ناصرخسرو.تو بر آن گزیده خدای و پیمبر
گزیدی فلان و فلان و فلان را.ناصرخسرو.کس چه داند کاین نثار ازبهر کیست
تا نگویم بر فلان خواهم فشاند.خاقانی.در فلان تاریخ دیدم کز جهان
چون فروشُد بهمن اسکندر بزاد.خاقانی.گفت فلان نیم شب ای گوژپشت
بر سر کوی تو فلان را که کشت ؟نظامی.کو دل به فلان عروس داده ست
کز پرده چنین بدرفتاده ست.نظامی.کاینک به فلان خرابه تنگ
می پیچد همچومار بر سنگ.نظامی.پس طلب کردند او را در زمان
آقجه ها دادند و گفتند ای فلان.مولوی.آن فلان روزت خریدم این متاع
کل سرجاوز الاثنین شاع.مولوی.شیوه حور و پری گرچه لطیف است ولی