فلاسفه
معنی کلمه فلاسفه در فرهنگ معین
معنی کلمه فلاسفه در فرهنگ عمید
معنی کلمه فلاسفه در فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع فیلسوف حکیمان .
معنی کلمه فلاسفه در ویکی واژه
جِ فیلسوف.
جملاتی از کاربرد کلمه فلاسفه
پس بدین مقدمات معلوم و محقّق می شود که کمالیّت عقل آنست که مدرک مثال ماهیّت اشیاء لاکماهی نه مدرک حقیقت اشیاء شود کماهی اگر آن چیز از عالم محسوس باشد که مادون عقل است عقل محتاج می شود به آلتی حسّی در ادراک حقیقت آن محسوس. چنانکه مثلاً اگرعقل خواهد که مدرک حقیقت ترنجی شود بادراک عقل جز مدرک صفات معقول آن نتواند شد که او را چه طبع گرم و خشک یا سرد و تر و غیر آن و چون خواهد که صفات محسوس آن بداند چون رنگ و بوی و طعم و نرمی و درشتی و خردی و بزرگی عقل عاجز ماند و محتاج آلت حواس شود در ادراک و اگر گویند حواس آن ادراک هم بقوت عقل می کند گوئیم حیوانات عقل ندارند و این ادراک بحواس کنند و اگر مسلم داریم که عقل را این قوّت هست که ادراک این حقائق محسوس کند لکن چه لازم آید از ادراک او عالم معقول را که عالم اوست و ادراک محسوسات که مادون اوست و ادراک عالم الوهیّت که ما فوق اوست بلکه فلاسفه متفّق اند که باری تعالی معقول عقل بشر نیست.
جواب حکما مر این سؤال را که گفت: «نخست یک جفت مردم بود یا بیشتر؟» آنست که گفتهاند که روا باشد که مردم ابداعی از اول یک جفت بود، و روا باشد که بیش از یک جفت بود. و اما آنها کز فلاسفه بجفت عالم مقرند، بمردم ابداعی مقرند بی زایش. و اما جواب فلسفی مر این سؤال را که گفت «شخص پیش از نوع چگونه روا باشد؟» آنست که گوییم: جنس و نوع معقولاند نه محسوس، و اشارت بر شخص افتد نه بر نوع افتد و نه بر جنس، و نخست از چیز هلیت باید که درست شود، چنانک گوییم: هست؟ چوگوید: هست، آنگاه گوییم: چیست؟ و این سؤال باشد از جنس چیز، آنگاه چو گوید: حیوان است، ما را معلوم نباشد بدین جواب کآن کدام حیوان است، بل بدین جواب آن معلوم شود کآن چیز جماد نیست و نبات نیست. آنگاه گوییم: کدام حیوان است؟ و آن سؤال از فصل باشد که نوعی بدان از دیگر نوع جدا شود، چنانک چو بپرسیم: کدام حیوان؟ گوید: سخن گوی.و این جواب بر مردم افتدو فرشته. آنگاه گوییم: کدام سخن گوی؟ آن باز سؤال باشد از خاصه مردم. و چو گوید: سخن گوی میرنده، آنگاه بدانیم که مردست، و سپس ازین، سؤال از کیست باشد، اعنی از شخص، تا گوید: فلان یا بهمان است. پس باید دانستن این مرد را.
پس از بنیانگذاری ادبیات ملی ارمنی در سده پنجم، به ویژه تاریخ نویسی، نطق مذهبی و ادبیات تذکره نویسی، اشعار کلیسا، فلسفه و غیره ترقی نمود. از ناطقین و فلاسفه این دوران یزنیک کوغباتسی
از دیگر برهانهای اثبات خداوند که کمتر مورد نظر فلاسفهی اسلامی است، برهان نظم است که میتوانیم با مشاهده موارد نظم در طبیعت بهوجود خدا و طراحی هوشمند آن پیببریم.
میگویند که این دین نیست بلکه، فلسفهای است که در قرن ۴ و ۵ ق. م مطرح شدهاست؛ و کنفوسیوس در قرن ۶ ق. م با یکی از فلاسفه تائویی به نام (یانگ چو) ملاقات داشتهاست که سعی میکرده تمدن بشری را کنار بگذارد.
قول گروهی از فلاسفه است که گفتند: صانع عالم نخست هیولی بابداع موجود کرد.و گروهی گفتند: بل هیولی خود بجزوهاء قدیم بود بی ترکیب. پس گفتند که مر آن جزوهاء هیولی را بهری جمع کرد جمع کردنی سخت پیوسته و افزار آمده تا ازو جوهر خاک آمد چنین گران و سخت که هست. و بهری را از آن جزوها گفتند نیز بیکدیگر پیوسته کرد نه سخت بدین پیوستگی که جزوهاء خاکست، بل سختی گشادهتر از خاک، و آن آبست کآن (از) خاک نرمترست. و هر چند جزوهایش بیکدیگر پیوسته است، بدان سختی و محکمی نیست که خاکست. و گفتند: آب بدانچاندرو سختی و گشادگیست، بدان گرانی نیست که خاکست، و بدین سبب سختی (او) سبکتر از خاک است، و بر روی خاک ایستاد. و گفتند: بهریرا از آن جزوها نیز گشادهتر از آب جمع کرد، بسبب آن گشادگی آن جزوها نیز سبکتر از آب آمد، و آن هواست که بر سر ایستادست. و گفتند: و بهری را ازآن جزوهاء هیولی نیز گشادهتر از هوا جمع کرد، و آن جزوها نیز بسبب آن گشادهتری سبکتر از (هوا آمد. و اگر هوا) گشادهتر ازین شود که هست؛ آتش گردد. و دلیل بر درستی این قول آن آوردند که گفتند که چو ما سنگ را بر آهن زنیم، بشتاب هوا همی دریده شود و گشادهتر از آن همی شود که هست؛ از آنست که همی آتش از میان سنگ و آهن بدان وقت که هوا همی بدریم، پدید آید.و گفتند نیز که چو آب سردست (و) قوت آتش را همی بپذیرد، همی هوا گردد و بهوا برآید، بدانچ از آنک هست همی گشادهتر شود.
او به روح و به ماده معتقد نیست؛ بلکه به جهان موجود علاقه دارد، او بیشتر فلاسفه را مورد تمسخر قرار میدهد و میگوید فلسفه نباید با جملات پیچیده آمیخته گردد، زیرا که همه مردم باید به فلسفه آگاهی کامل داشته باشند.
و همچنین عناصر کلاسیک که در آن استفاده شده است از عرفان و فلاسفه یونان الگو گرفته است .
و اما جواب اهل تایید مر این سوال را و آنچ حکماء فلاسفه گفتند بر اصول و فروع موجودات عالم کاندرین ترتیب و تفصیلست آنست که گفتند:اندرین تفصیل خلافی نیست که فلاسفه گفتند، ولکن وضع دین خدای بر مثال دنیاست از بهر انک دنیا را وجود بعقل خدای است و دین را وضع بفرمان خداست، و هم آفرینش و هم فرمان مر اوراست چنانک گفت: قوله «الا له الخلق و الامر، تبارک الله رب العالمین.» و شناخت مراتب خلقی مردم را ار بهر آن باید تا بدان شناخت مر اورا شناخت مراتب امری بحاصل ایدو از دنیا بر دین دلیل گیردتا تامل و تفکرش باطل نشود و خبر است از رسول علیهالسلام که گفت «خدای تعالی مر دین خویش را بنیاد بر مثال آفرینش دنیا نهاد، تا از آفرینش او بردین او دلیل گیرند، و ازدین او بر یگانگی او دلیل یابند، » بدین خبر«ان الله اسس دینه علی مثال خلقه لیستدل بخلقه علی دینه و بدینه علی وحدانیته.»پس هر که مرین مراتب را که موجودات خلقی راست بشناسد، باید که بر مراتب دین دلیل گیرد، و مراتباندر عالم دین هم برین مثالست کهاندر دنیاست و مثالش اینست:
اما با این همه، زنهار نبینم که بی آنکه این سخن ترا بخود کشد، تو این کلمات را بخود کشی که آنگاه جان نبری ندانی که چه گفته میشود. مصطفی گوید که «مَنْ أَحْدَثَ فی أَمْرِنا هذا مالَیْسَ مِنْهُ فَهُوَ مَرْدُود»؛ و این حدیث، دمار از روزگار همه فلاسفه برآورده است. «مَنْ غَشَّنا فَلَیْسَ مِنّا» این باشد. آخر شنیدهای که هرکه با کافر نشیند کافر شود؟ اگر صحبت من ترا هیچ اثری نکردی جز آنکه اگرچه حلولی معنوی نباشی، باری حلولی مجازی میباش. چگویی! آنها که مرا بی دین میدانند و تو بر دین من باشی! چه گویی؟ تو نیز بی دین نباشی. ایشان را معذور دار «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُم».
صواب آن است که سخن انبیاء را که برگرفته از وحی الهی است، میزان گزینند و به تایید آن به سخن فلاسفه التفات نکنند.
اللَّه تعالی منت نهاد بریشان و گفت ثُمَّ بَعَثْناکُمْ پس شما را برانگیختم و زنده کردم و با موسی سپردم تا زندگی و روزی که شما را مقدر است بتمامی بشما رسد لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ این را از بهر آن کردم تا از من آزادی کنید و سپاس دارید. این آیت حجت است اهل حق را بر منکران بعث، و حجت است بر قومی فلاسفه که گفتند بعث و نشور ارواح راست نه اجساد و اعیان را، و معلوم است که رب العالمین اینان را که بعث کرد اجساد و اعیان ایشان کرد و امثال این فراوانست در قرآن که حجت است بریشان. عزیز را گفت فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قوم حزقیل را گفت مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ اصحاب کهف را گفت بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ وجه الاستدلال بهذه الآیات ظاهر لمن تدبره و تأمّل فیه.